لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.با اومدن چانیول و سه نفر دیگه، سیگارش رو روی زمین انداخت و خاموش کرد. دست و لباس های خونی چان نشون میداد به خوبی از خجالت اون سه نفر باقی مونده در اومده.
سهون: نکشتیشون که؟
چان: نه کارمو بلدم
سهون: خوبه...بریم به بقیه برسیم
این دفعه خودش روی صندلی شاگرد نشست و اجازه داد چانیول پشت فرمون بشینه. بعد از سوار شدن همشون، به طرف محلی که ییبو و ژان اون پلیس رو برده بودن، راه افتادن.
چانیول همونطور که مشغول رانندگی بود از آیینه نگاهی به سه نفر عقب انداخت و وقتی دید حواسشون نیست، با صدای آرومی گفت:
چان: بهم بگو
سهون نگاه کنجکاوش رو به طرفش برگردوند.
سهون: چیو؟
چان: چیزی که گفتی بهت میگم
سهون: تحمل نداری نه؟
چان: نه
سهون سری تکون داد و کمی به چانیول نزدیک تر شد تا افرادشون متوجه حرف هاش نشن.
سهون: رابطه من و ژان با افرادمون، رابطه رییس و زیردست نیست...تحقیرشون نمیکنیم...باهاشون بد رفتاری نمیکنیم و بهشون اعتماد داریم....
چان: سودش چیه؟
سهون: سودش اینه که ازمون متنفر نمیشن....کینه به دل نمیگیرن و عقده توی وجودشون مثل یک سم پخش نمیشه و افکارشون رو سمی نمیکنه.....از طرفی بیشتر بهمون وفادار میمونن چون باهاشون مثل انسان برخورد میکنیم نه سگ دست آموز
چان: ولی جایگاهتون زیر سوال نمیره؟
سهون: حد و حدودشون رو میدونن.....نیازی نیست نگران اون باشی
چانیول سری به نشونه اینکه فهمیده تکون داد و دیگه حرفی نزد. باید اعتراف میکرد تحت تاثیر قرار گرفته. سهون هم دوباره سرجاش برگشت و به بیرون خیره شد.
بعد از اینکه به اون محل رسیدن، همگی از ماشین پیاده شدن و به سمت انباری که بقیه اونجا بودن، حرکت کردن.
بعد از اینکه یکی از افراد ییبو که جلوی در انباری بود، اونارو دید، در رو براشون باز کرد و وارد انبار شدن. لیانگ، درحالی که دست هاش به صندلی بسته بود بیهوش وسط انبار قرار داشت.
ییبو و ژان هم دور تر از اون، با همدیگه مشغول بررسی اطلاعات داخل فلش بودن که چانیول و سهون هم بهشون اضافه شدن. چانیول با دیدن اون حجم از اطلاعات، پوزخندی زد.
چان: مثل اینکه این موش کوچولو جایگاه خودش رو فراموش کرده، اینهمه اطلاعات؟ تقریبا از همه باندهای زیرمجموعه آتو جمع کرده
![](https://img.wattpad.com/cover/356802527-288-k450198.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
THE GAME OF DESTINY
AksiFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...