part 22

158 49 174
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

با اومدن چانیول و سه نفر دیگه، سیگارش رو روی زمین انداخت و خاموش کرد. دست و لباس های خونی چان نشون میداد به خوبی از خجالت اون سه نفر باقی مونده در اومده.

سهون: نکشتیشون که؟

چان: نه کارمو بلدم

سهون: خوبه...بریم به بقیه برسیم

این دفعه خودش روی صندلی شاگرد نشست و اجازه داد چانیول پشت فرمون بشینه. بعد از سوار شدن همشون، به طرف محلی که ییبو و ژان اون پلیس رو برده بودن، راه افتادن.

چانیول همونطور که مشغول رانندگی بود از آیینه نگاهی به سه نفر عقب انداخت و وقتی دید حواسشون نیست، با صدای آرومی گفت:

چان: بهم بگو

سهون نگاه کنجکاوش رو به طرفش برگردوند.

سهون: چیو؟

چان: چیزی که گفتی بهت میگم

سهون: تحمل نداری نه؟

چان: نه

سهون سری تکون داد و کمی به چانیول نزدیک تر شد تا افرادشون متوجه حرف هاش نشن.

سهون: رابطه من و ژان با افرادمون، رابطه رییس و زیردست نیست...تحقیرشون نمیکنیم...باهاشون بد رفتاری نمیکنیم و بهشون اعتماد داریم....

چان: سودش چیه؟

سهون: سودش اینه که ازمون متنفر نمیشن....کینه به دل نمیگیرن و عقده توی وجودشون مثل یک سم پخش نمیشه و افکارشون رو سمی نمیکنه.....از طرفی بیشتر بهمون وفادار میمونن چون باهاشون مثل انسان برخورد میکنیم نه سگ دست آموز

چان: ولی جایگاهتون زیر سوال نمیره؟

سهون: حد و حدودشون رو میدونن.....نیازی نیست نگران اون باشی

چانیول سری به نشونه اینکه فهمیده تکون داد و دیگه حرفی نزد. باید اعتراف میکرد تحت تاثیر قرار گرفته. سهون هم دوباره سرجاش برگشت و به بیرون خیره شد.

بعد از اینکه به اون محل رسیدن، همگی از ماشین پیاده شدن و به سمت انباری که بقیه اونجا بودن، حرکت کردن.

بعد از اینکه یکی از افراد ییبو که جلوی در انباری بود، اونارو دید، در رو براشون باز کرد و وارد انبار شدن. لیانگ، درحالی که دست هاش به صندلی بسته بود بیهوش وسط انبار قرار داشت.

ییبو و ژان هم دور تر از اون، با همدیگه مشغول بررسی اطلاعات داخل فلش بودن که چانیول و سهون هم بهشون اضافه شدن. چانیول با دیدن اون حجم از اطلاعات، پوزخندی زد.

چان: مثل اینکه این موش کوچولو جایگاه خودش رو فراموش کرده، اینهمه اطلاعات؟ تقریبا از همه باندهای زیرمجموعه آتو جمع کرده

THE GAME OF DESTINYTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang