part 5 (S2)

130 44 341
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
(بابت تاخیر معذرت میخوام، بیرون بودم و فرصت نکردم ادیتش کنم.)

+ اون راهرو سمت چپ رو میبینی؟ هروقت بهت گفتم، به اون سمت بدو...باشه؟

لوهان آروم و با تردید سری تکون داد. ژان به محض قراره گرفتن اسلحه از پشت سر، روی سرش، به لوهان اشاره کرد بره و خودش با آرنج محکم توی صورت فرد پشت سرش کوبید و خودش هم پشت سرش دوید.

دست لوهان رو گرفت و با سرعت به طرف در پشت رفت. با شنیدن صدای شلیک گلوله و گذشتن گلوله ای از کنارشون، دست لوهان رو گرفت و پشت دیوار مخفی شدن. خودش مقابلش ایستاد تا آسیبی بهش نرسه.

سریع اسلحه اش رو آماده کرد و سعی کرد به نگاه متعجب و ترسیده لوهان توجهی نکنه. با شلیک شدن گلوله های بیشتر، لعنتی فرستاد. سریع توی بی سیم به بکهیون گفت از دم در پوششون بدن.

بکهیون و سه نفر دیگه اسلحه اشون رو آماده کردن و به محض باز شدن در توسط بکهیون، شروع به شلیک کردن. ژان بازوی لوهان رو گرفت و شروع به دویدن کرد.

به محض بیرون رفتشون از در، بکهیون در و بست و قفلی به در زد. هر ۶ تاشون به طرف دیوار رفتن و ژان اول بکهیون و بعد لوهان رو فرستاد بیرون. خودش هم توی یک حرکت از دیوار بالا کشید و در عرض ۲ دقیقه، همشون از خونه بیرون رفتن.

سهون ماشین و افرادی که باهاش بودن ماشین هارو آورده بودن به سمت جایی که اون ها بودن. بکهیون سریع لوهان رو توی ماشین ژان نشوند و خودشون هم سوار شدن. اون سه تا گارد هم سوار ونی که باهاش اومده بودن.

قرار بود از یه جایی به بعد، سهون و ژان مسیر متفاوتی از افرادشون برن تا گاردها گمشون کنن. به سرعت راه افتادن و به طرف فرودگاه راه رفتن. ژان قبلا با یکی از کارکنان هتل هناهنگ کرده بودن تا همه وسایلشون رو بفرستن فرودگاه.

به محض رسیدن به فرودگاه، ماشین هارو به دو نفری که منتظر بودن، همراه با پاکتی پر از پول در ازای کمک اون افراد، تحویل دادن و سریع وارد فروگاه شدن.

وسایلشون رو تحویل گرفتن و سوار هواپیمای اختصاصی ای که ژان قبل از رفتن به ماموریت از رییس هونگ درخواست کرده بود شدن.

خوشحال بود رییس هونگ انقدری بهش اعتماد داره که وقتی چیزی ازش میخواد بدون پرسیدن سوالی در اختیارش میذاره. هر چهارتاشون سوار هواپیما شدن و تا زمانی که هواپیما پرواز نکرد، نفس راحتی نکشیدن.

ژان وقتی خیالش از بابت همه چی راحت شد، بلاخره به صندلی تکیه داد. چشم هاش رو بست و نفسش رو که انگار مدت زیادی بود توی سینه اش حبس شده بود، بیرون داد.
چشم هاش رو باز کرد و به لوهان که اروم و بی حرکت نشسته بود، نگاه کرد.

THE GAME OF DESTINYOnde histórias criam vida. Descubra agora