part 16

167 53 114
                                        

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

********

بعد از بررسی کردن پول های توی کیف، درش رو بست و از سرجاش بلند شد. دستش رو به سمت طرف مقابلش گرفت و همونطور که باهاش دست میداد گفت:

+ ممنون...معامله خوبی بود

× همینطوره...ما همیشه از معامله با شما راضی هستیم

+ امیدوارم ادامه دار بشه

× بله حتما باعث افتخار ماست.....پس از حضورتون مرخص میشیم

ژان سری تکون داد و بعد از رفتن اونها و برداشته شدن کیف پول ها توسط مارک، همراه سهون از مکان معامله بیرون رفتن.

سهون: خوشحالم مشکلی پیش نیومد

+ اره دیگه حوصله دردسر نداشتم

سهون: کارت خوب بود

ژان سری تکون داد و ماسکش رو برداشت.

+ هوف این ماسک لعنتی خفم میکنه

سهون: یاد وقتی افتادم که از اون ماسک هایی که برای دزدی استفاده میشن، میخواستیم استفاده کنیم

+ یادم نیار لعنتی اتفاق شرم آوری بود

با شنیدن صدای ریز ریز خنده های مارک به طرفش برگشت.

+ مارک!

مارک نتونست خنده اش رو کنترل کنه و صدای خنده اش کمی بلند شد. سهون هم توی خندیدن همراهیش کرد و توجهی به چهره حرصی ژان نکردن‌.

+ هی شما عوضیا...مگه ایده من بود؟؟

سهون: ولی باهاشون خیلی خوشگل شده بودی

با خیز برداشتن ژان به طرفش، سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد.

+ اگه جرعت داری وایسا

با این حرف ژان، سهون ناگهانی از دویدن ایستاد و به طرف ژان برگشت. به خاطر حرکت ناگهانیش، ژان موفق نشد به موقع توقف کنه و توی بغلش افتاد. مارک همونطور که میخندید از کنارشون رد شد و در ماشین رو باز کرد.

مارک: قربان از بغل جناب سهون دل بکنید و بیاید سوار شید

ژان با چشمای ریز به طرفش برگشت.

+ سرت رو تنت زیادی کرده مارک؟

مارک: نه قربان من غلط کردم...بفرمایید دیر شد

ژان با پاش محکم توی ساق پای سهون کوبید و سوار شد. مارک و سهون با خنده سری تکون داد و اون ها هم سوار شدن. جو بین سهون و ژان و افرادشون جو آروم و نسبتا صمیمی ای بود.

ولی دلیل اصلیش این بود که اون افراد علاقه و وفاداری زیادی نسبت به اون دوتا داشتن و همین باعث میشد خیال سهون و ژان کنارشون راحت باشه. سهون هم سوار شد و کنار ژان نشست.

THE GAME OF DESTINYTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang