part 14 (S2)

174 50 355
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

فلش بک

با خوشحالی در خونه رو باز کرد و طبق معمول با صدای بلند اعلام حضور کرد.

+ من اومدمممم

ولی برخلاف همیشه هیچ جوابی نگرفت. کمی با شک جلو رفت و با دیدن مادرش که مغموم روی مبل نشسته بود، به طرفش رفت.

+ مامان...چیشده؟

مادرش که تازه متوجه حضورش شده بود، اشک هاش رو پاک کرد و لبخند زد.

_ بکهیون پسرم اومدی؟ برو برو لباس عوض کن ناهار حاضره

+ مامان چیشده؟

_ چیزی نیست پسرم

قبل از اینکه حرفی بزنه، صدای جدی پدرش توی گوشش پیچید و باعث تعجبش شد. امکان نداشت پدرش این ساعت از روز خونه باشه.

× چرا میگی چیزی نشده خانوم؟ چرا بهش نمیگی کاراش باعث چه چیزایی شده؟

_ باهاش بحث نکن بیون

× چرا بحث نکنم؟ مگه بچه اس

+ چیشده خب؟ بهم بگید منم بدونم

× چندبار بهت گفتم با اون دو پسر نگرد؟ چقدر بهت گفتم خلافکارن...خانواده هاشون مافیاس...با چه زبونی باید بهت میگفتم؟

+ اونا ربطی به پدر هاشون ندارن

× تو چی؟ توهم ربط نداری؟ تو به پدرت ربطی نداره؟

+ نه که ندارم...تو افسر پلیسی...من که نیستم

× مطمئنی؟؟؟ اره؟ اگه مطمئنی پس این چیه؟

مشتی عکس رو توی سینه بکهیون پرت کرد و اجازه داد ببینتشون. بکهیون با دیدن عکس هایی که توی همش خودش بود و خط قرمز روش کشیده شده بود، با ترس بهش نگاه کرد.

+ اینا....اینا چیه؟

× فکر میکنی چیه؟ فکر میکنی اون شیائو عوضی میذاره پسرش با پسر یک پلیس دوست باشه هان؟ فکر میکنی الکی از خیر این میگذره؟

+ یعنی چی؟

× واضح نیست؟ تهدیدم کرده...با تو...که فاصله بگیری از بچه هاش

+ نه این کارو کرده که تو از خیر پرونده اشون بگذری

× انتظار داری بگذرم؟؟ دیوونه شدی بچه؟

+ من نمیدونم....کاری به من نداشته باش....سهون و ژان باهاشون فرق دارن...منم دوستیمو باهاشون تموم نمیکنم

حرفش رو زد و بدون اینکه صبر کنه تا پدر یا مادرش حرفی بزنه از خونه بیرون زد. چطور ازش میخواستن بیخیال سهون و ژان بشه وقتی همین الانشم با همه وجود بهشون وابسته بود؟

THE GAME OF DESTINYDonde viven las historias. Descúbrelo ahora