لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.فلش بک
با خوشحالی در خونه رو باز کرد و طبق معمول با صدای بلند اعلام حضور کرد.
+ من اومدمممم
ولی برخلاف همیشه هیچ جوابی نگرفت. کمی با شک جلو رفت و با دیدن مادرش که مغموم روی مبل نشسته بود، به طرفش رفت.
+ مامان...چیشده؟
مادرش که تازه متوجه حضورش شده بود، اشک هاش رو پاک کرد و لبخند زد.
_ بکهیون پسرم اومدی؟ برو برو لباس عوض کن ناهار حاضره
+ مامان چیشده؟
_ چیزی نیست پسرم
قبل از اینکه حرفی بزنه، صدای جدی پدرش توی گوشش پیچید و باعث تعجبش شد. امکان نداشت پدرش این ساعت از روز خونه باشه.
× چرا میگی چیزی نشده خانوم؟ چرا بهش نمیگی کاراش باعث چه چیزایی شده؟
_ باهاش بحث نکن بیون
× چرا بحث نکنم؟ مگه بچه اس
+ چیشده خب؟ بهم بگید منم بدونم
× چندبار بهت گفتم با اون دو پسر نگرد؟ چقدر بهت گفتم خلافکارن...خانواده هاشون مافیاس...با چه زبونی باید بهت میگفتم؟
+ اونا ربطی به پدر هاشون ندارن
× تو چی؟ توهم ربط نداری؟ تو به پدرت ربطی نداره؟
+ نه که ندارم...تو افسر پلیسی...من که نیستم
× مطمئنی؟؟؟ اره؟ اگه مطمئنی پس این چیه؟
مشتی عکس رو توی سینه بکهیون پرت کرد و اجازه داد ببینتشون. بکهیون با دیدن عکس هایی که توی همش خودش بود و خط قرمز روش کشیده شده بود، با ترس بهش نگاه کرد.
+ اینا....اینا چیه؟
× فکر میکنی چیه؟ فکر میکنی اون شیائو عوضی میذاره پسرش با پسر یک پلیس دوست باشه هان؟ فکر میکنی الکی از خیر این میگذره؟
+ یعنی چی؟
× واضح نیست؟ تهدیدم کرده...با تو...که فاصله بگیری از بچه هاش
+ نه این کارو کرده که تو از خیر پرونده اشون بگذری
× انتظار داری بگذرم؟؟ دیوونه شدی بچه؟
+ من نمیدونم....کاری به من نداشته باش....سهون و ژان باهاشون فرق دارن...منم دوستیمو باهاشون تموم نمیکنم
حرفش رو زد و بدون اینکه صبر کنه تا پدر یا مادرش حرفی بزنه از خونه بیرون زد. چطور ازش میخواستن بیخیال سهون و ژان بشه وقتی همین الانشم با همه وجود بهشون وابسته بود؟
![](https://img.wattpad.com/cover/356802527-288-k450198.jpg)
ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...