part 24

137 50 186
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
(اول پارت بگم بابت اینکه انقدر پارت دیر آپ شد شرمنده ام. بقیه حرفامم ته پارت گفتم.)

بعد از اینکه چانیول ماشین رو پارک کرد مستقیم وارد عمارت شدن. ولی هنوز مسیر زیادی رو طی نکردن که عموی ییبو، که انگار منتظرشون بود، متوجه حضورشون شد. با قدم های بلندی خودش رو بهشون رسوند و جلوی روشون قرار گرفت.

× پسره‌ی احمق، دقیقا چه غلطی کردی؟ گند زدی به کل ماموریت

مرد تو فاصله‌ی کمی از ییبو ایستاده بود و فریاد میکشید. ییبو لحظه‌ای چشماش رو بست و به آرومی گفت:

_ متاسفم عمو

انگار اون لحظه، خونسردی ییبو، مرد رو بیشتر عصبی میکرد. با تن صدای بلند تر از قبل گفت:

× همین؟ متاسفی؟ مسبب شکست ماموریت به این مهمی بودی و تنها حرفی که میتونی بزنی همینه؟

چانیول که میدونست ییبو حرفی نمیزنه، خودش به حرف اومد.

چان: ولی این اتفاق فقط تقصیر ییبو نبو...

× ساکت شو چانیول، وضع خودت هم هیچ فرقی باهاش نداره، سعی نکن گند کاریتونو توجیه کنی

همونجور که به چهره‌ی همیشه آروم ییبو که سرش رو پایین انداخته بود نگاه میکرد ، دوباره مخاطب قرارش داد.

× حتی اگه واقعا هم بی تقصیر بوده باشه باز هم همه انگشت ها به طرف شماست، آیا تا به حال اونا تو هیچ ماموریتی شکست خوردن؟ حتی موفق به نابودی هوان و کثیف کاریاش شدن، حالا دقیقا تو ماموریتی که با شما همکاری داشتن شکست خوردن.....دلیلش چی میتونه باشه؟

ییبو دست هاش مشت شد و دندوناش رو بهم فشار میداد. اون و چانیول هم همیشه ماموریت هاشون رو به بهترین نحو ممکن پیش میبردن و بهترین خودشون رو به نمایش میذاشتن، ولی همیشه ژان بود که بهترین بود و مرکز توجه همه، از جمله عموش قرار داشت.

حتی حالا که ماموریت مشترکشون شکست خورده بود، باز هم عموش طرف ژان رو گرفته بود.

× مطمئنا اگه خودشون به تنهایی انجامش میدادن هیچ مشکلی پیش نمیومد، و تو با اثبات بی عرضگیت مهر تاییدی به این قضیه زدی، بهتره تا چندوقت جلوی چشمام پیدات نشه ییبو، به عنوان تنبیه‌ات از الان تا مدتی دیگه هیچ ماموریتی مربوط به این عمارت، به شما دو نفر سپرده نمیشه

بعد گفتن این حرف، بدون اینکه لحظه‌ای تعلل کنه و فرصت حرف زدن بهشون بده، به سمت اتاقش رفت. در طول این مدت، ییبو بدون اینکه ذره‌ای تغییر تو حالت چهره‌اش ایجاد بشه به حرف های عموش گوش میداد.

چانیول با نگرانی نگاهشو به ییبو داد. میدونست ییبو همه‌ی احساساتش رو پشت چهره‌ی خونسرد و آرومش مخفی کرده و حتی توی خلوتشون هم حرفی نمیزنه، و قراره از الان خودش رو توی اتاقش و سالن تمرین خفه کنه.

THE GAME OF DESTINYDonde viven las historias. Descúbrelo ahora