part 31

133 41 163
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

عموش سری تکون داد و لحظه‌ی بعد، ییبو زودتر از بقیه از اونجا خارج شد. کمی جلوتر از اتاق عموش ایستاد و به دیوار تکیه داد.

به بازوی خونی و زخم دردناکش نگاهی انداخت. حوصله‌ی شنیدن مزخرفات لی رو نداشت و از طرفی زخم بازوش خیلی داشت اذیتش میکرد.

جین‌یونگ که تمام اون مدت، تو فاصله‌ی کمی از اتاق هوان ایستاده بود، با دیدن حال ییبو سریع به سمتش رفت. نگاه نگرانش رو اول به زخمش که از پارگی آستینش پیدا بود و بعد به چهره رنگ پریده ییبو دوخت.

جین‌یونگ: رییس....حالتون خوبه؟

ییبو نگاهی به جین‌یونگ و بعد به جعبه کمک های اولیه توی دستش انداخت. آروم خندید و سرش رو تکون داد.

_ تمام این مدت با این اینجا ایستاده بودی؟ فرار که قرار نیست بکنم

جین‌یونگ: از شما بعید نیست، بیایید بریم اتاقتون...باید زخمتون رو پانسمان کنم

ییبو مخالفتی نکرد و جین‌یونگ بازوی سالمش رو گرفت و تا اتاقش همراهیش کرد. بعد از اینکه وارد اتاق ییبو شدن، جین‌یونگ کمکش کرد تا لباسش رو دربیاره و خیلی سریع ولی با دقت، شروع به پانسمان کردن زخمش کرد.

چند تا داروی آنتی بیوتیک و تب بر بهش داد تا از بدتر شدن حالش جلوگیری کنه. بعد از انجام دادن کارهاش، وسیله هارو دوباره توی جعبه قرار داد. خواست حرفی بزنه که چانیول، طبق معمول بدون در زدن، در اتاق ییبو رو باز کرد و وارد شد.

ییبو که میدونست چانیول وارد شده بدون اینکه نگاهی به اون طرف بندازه، کمی خودش رو عقب کشید و به تختش تکیه داد. چانیول با چهره ای که نگرانی درش به وضوح مشخص بود، کنارش نشست و زخمش رو به دقت بررسی کرد.

_ خوبم چان، چیزی نیست....جین‌یونگ تازه کاراشو انجام داد

چانیول بدون اینکه به حرف ییبو اهمیت بده همچنان مشغول چک کردن زخمش بود. بعد چند از لحظه که چک کردنش تموم شد، چهره نگرانش، جاش به رو چهره ای عصبانی داد و با چشم هایی که قادر به پرت کردن شعله های آتیش بود به ییبو نگاه کرد.

چان: پسره‌ی کله پوک، خیر سرت مثلا یکی از بهترین مبارز های نایتمری شتر، اینطوری مراقب خودتی؟ من تا کی باید بالاسرت باشم ها؟ از پس چهارتا پخمه برنمیومدی؟ اگه بدتر میشد چی؟ یا اگه میکشتنت؟ پسره‌ی عنتر خودم با دستای خودم میکشمت

ییبو که سعی میکرد جلوی خنده‌اش رو بخاطر لحن حرصی چانیول بگیره، سرش رو پایین انداخت تا قیافه‌اش معلوم نباشه و به خشم دوست نگرانش اضافه نکنه.

_ خب...به من چه، تعدادشون زیاد بود و یکیشون تا متوجه شد زخمی ام، فشارش داد تا جلومو بگیره

THE GAME OF DESTINYМесто, где живут истории. Откройте их для себя