لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.(جدا به خاطر بعضی ریدرهام آپ کردم...اینطوری نباشید لطفا....کامنت های شما انگیزه ماست.)
**************
لعنتی به شانسش فرستاد و سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد. با حرص موهای بلوندش رو کنار زد و لعنتی دیگه به خاطر روشن بودن موهاش فرستاد. سریع کلاه سوییشرتش رو روی سرش کشید و تندتر دوید.
اگه گیر میوفتاد باید با دنیا خداحافظی میکرد درحالیکه هنوز خیلی جوون بود. وقتی حس کرد به اندازه کافی ازشون فاصله گرفته و موفق شده از دیدشون پنهان بشه. وارد کوچه ای شد و به دیوار تکیه داد.
روی زانوهاش خم شد و اجازه داد صدای نفس نفسش توی سکوت کوچه اکو بشه. با نشستن دست قدرتمندی روی شونه اش، حس کرد روح از بدنش جدا شد. نگاه ترسونش رو بالا آورد و با دیدن یکی از همون هایی که دنبالش بودن، اب دهنش رو قورت داد.
قبل از اینکه فرصت کنه کار دیگه ای کنه، یک نفر دیگه هم اضافه شد و با گرفتن دهن و دست هاش مانع از انجام هرگونه اقدامی از طرفش شدن.
با پرت شدنش روی کف ون فحش بلندی داد که بلافاصله دست ها و دهنش بسته شد. با کلافگی چشم هاش رو روی هم فشار داد و کارما رو بابت بچ بودنش لعنت کرد.
با رسیدن به اون مکان منفور و دیدن ساختمون کوفتیش، بلاخره ترس پنهان شده توی وجودش، خودش رو نشون داد و به همه جا سرایت کرد.
همونطور که به طرف داخل کشیده میشد، به همون کارمایی که تا چند دقیقه میش فحش میداد، التماس میکرد نجاتش بده. البته امیدوار بود بازم کارما تصمیم نگرفته باشه در مقابلش یک بچ واقعی باشه.
با پرت شدنش مقابل اون مرد با هیبت وحشتناکش، سکسه اش گرفت. اون قیافه زخمت با اون زخم بدشکل روش، واقعا میترسوندش. سعی کرد سکسکه اش رو کنترل کنه و به سختی از زیر چسب روی دهنش لبخند مظلومی بزنه.
× تا کی میخواستی فرار کنی موش کوچولو؟
کمی خودش رو عقب کشید و تند تند سرش رو به نشونه رد حرفش تکون داد.
× دهنشو باز کن بفهمم چی زر زر میکنه
با کنده شدن ناگهانی چسب از روی دهنش، آخی گفت و در کمال پرویی به کسی که این کارو کرده بود چشم غره رفت. بعد به طرف مرد برگشت و همون چهره معصومی که میدونست میتونه روی همه اثر بذاره رو به خودش گرفت.
= من...من فرار نمیکردم....یعنی چرا....فرار میکردم ولی قسم میخورم نمیخواستم پولتونو ندم
× ولی همین الانشم سه روز دیر کردی
= اقا چانگ این اولین باره که قسطم دیر شده....خواهش میکنم...رییسم مسافرته و هنوز حقوقم رو نداده...فردا میاد و بهم پول میده...مستقیم براتون میارمش...قسم میخورم

ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...