part 23

150 53 201
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

قبل اینکه جمله‌اش کامل بشه، صدای فریاد یکی از افرادش، حرفش رو قطع کرد.

× قربااااان، پلیسه فرار کرده

ژان با شنیدن این حرف، با شوک ییبو رو ول کرد و با قدم های بلند، خودش رو به اون قسمتی که لیانگ بود، رسوند. ییبو و بقیه هم سریع خودشون رو بهش رسوندن.

وقتی با صندلی خالی مواجه شد، حس کرد قلبش فرو ریخت. به رد خونی که روی زمین، که نشون دهنده زخم روی پای مرد بود نگاه کرد.

سریع رد رو دنبال کرد ولی متوجه شد دقیقا جلوی انباری، جایی که تاکسی ای که لیانگ رو باهاش آورده بودن پارک شده بود، رد خونریزی تموم شده.

ژان: ماشین رو برده؟؟

جین‌یونگ سریع سمت میز رفت ولی با ندیدن سوییچ ماشین، دستی به موهاش کشید و به سمتشون برگشت.

جین‌یونگ: اره

حتی سوییچ ماشین رو هم برداشته بود ولی حتی یک نفر هم متوجه‌اش نشده بود.

+ یعنی هیچ کدوم از شماها حواستون به اون نبوده؟؟؟ دقیقا داشتید چه غلطی میکردید؟؟

همه با ترس به ژانی که هاله‌ی خشمش از کیلومتر ها دور تر هم قابل حس شدن بود، نگاه میکردن ولی کسی حرف نمیزد.

+ با شمام لعنتی هاااا

مارک: نگران شما و جناب وانگ شده بودیم...حواسمون ازش پرت شد....

ژان با خشم فریاد زد.

+ بحث فاکی ما چه ربطی به شماها داره، فقط باید وظیفه‌اتون رو انجام میدادین و همه‌ی حواستون پیش اون میبود، اون لعنتی پلیسه و شما تا این حد بیخیالید؟؟

همه سکوت کرده بودن و کلافه بودن. ژان با سردرگمی توی انباری رژه میرفت. با دیدن اینکه همه همچنان ایستادن و دارن بهش نگاه میکنن، با بلندترین صدایی که توی خودش سراغ داشت فریاد کشید.

+ لعنتیا گمشید برید دنبالش پیداش کنید....چرا هنوز وایسادید منو نگاه مکینید؟ باید به جای اون شماهارو بکشم؟

با فریادش همشون به سرعت از انباری بیرون دویدن تا بلکه بتونن لیانگ رو پیدا کنن. ژان باورش نمیشد اینجوری شکست خورده باشن.

اگه الان یک چاقو تو دستش داشت، بی شک با اون ییبو رو به صد قسمت نامساوی تیکه تیکه میکرد و در مقابل، ییبو هم همین حس رو داشت.

ولی دوتاشون خوب میدونستن، مقصر این اتفاق هردوشون بودن، و حالا قرار بود تاوان کارشون رو بپردازن.

بعد از حدود 20 دقیقه که بین هر چهارتاشون سکوت وحشتناکی شکل گرفته بود، با شنیدن صدای ضعیف و محتاط مارک نگاه همه بهش دوخته شد. مارک با ترس نگاهی به ژان انداخت و کمی خودش رو پشت جین‌یونگ که کنارش بود کشید.

THE GAME OF DESTINYDonde viven las historias. Descúbrelo ahora