لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.با خستگی خودش رو روی مبل ولو کرد، نمیدونست چندساعت گذشته و داره اون عمارت عظیم و گنده رو میگرده. ولی دیگه تقریبا به طور کامل همه جارو گشته بود و باهاش آشنا شده بود.
حس خوشحالی ای که داشت وصف ناپذیر بود و باورش نمیشد یه بار توی زندگیاش، شانس بهش رو آورده باشه و حالا توی همچین جایی داره زندگی میکنه.
نفسش رو عمیق بیرون فرستاد و پاهاش رو بالا آورد و روی میز عسلی مقابلش قرار داد. حالا دیگه کاری برای انجام دادن نداشت و تصمیم گرفت تا اومدن مارک و اون دونفر، کمی استراحت کنه.
پاهاش رو روی پاهاش انداخت و دستش رو پشت سرش گره زد. ولی چند ثانیه بعد از بستن چشماش، با شنیدن صدای پای کسی چشماش رو آروم باز کرد.
با دیدن رئیس منگ و چند نفر از افرادش که از پلهها پایین میومدن، سریع درست نشست و از جاش بلند شد.
لبخندی از روی خجالت زد و با دستپاچگی کمی به نشونهی احترام خم شنید.
لوکاس: روزتون بخیر رئیس
انتظار داشت رئیس منگ بعد از انجام ماموریت هایی که بهش سپرده بود، تشویق و مهارت هاش رو تحسین کنه، ولی رئیس منگ فقط سری به نشونهی تاسف بخاطر وضعیتش براش تکون داد و از عمارت خارج شد.
لوکاس بلافاصله بعد از رفتنش، ادای گریه درآورد و با کف دست توی پیشونیش کوبید.
لوکاس: تو یک احمقی لوکاس، الان طرف فکر میکنه اومدی لس آنجلس آفتاب بگیری
ولی بعد از گذشت چند دقیقه، با یادآوری چیزی سریع چشماش رو باز کرد. مارک داخل عمارت نبود و حالام رئیس منگ و افرادش رفته بودن.
درنتیجه عمارت خالی بود و این یعنی بهترین فرصت برای انجام کاری که میخواست بود.
سریع به سمت پنجره رفت و وقتی از رفتن رئیس منگ مطمئن شد، به اطراف نگاه کرد تا از نبود کسی دور و برش مطمئن بشه. از سالن خارج شد و سمت حیاط پشتی عمارت، که به تازگی فهمیده بود دید کمتری داره، رفت.
وقتی مطمئن شد جای امنی ایستاده و کسی اطراف نیست، سریع گوشیش رو درآورد و به شخص موردنظرش، زنگ زد. بعد از دو بوق، مرد تماس رو جواب داد.
لوکاس: سلام قربان
× سلام......حالت چطوره؟ قرار بود دیروز زنگ بزنی، چیشد؟
= متاسفم نتونستم دیروز باهاتون تماس بگیرم.....رئیسشون برای محک زدن توانایی هام، بهم ماموریتی سپرده بود و خب ازم خواست دوتا از شرکت هایی که سیستم امنیتی خیلی قوی داشتن رو هک کنم......برای همین دیگه وقت نکردم باهاتون تماس بگیرم
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...