لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.*******
تقریبا ساعت ۲ بعدازظهر بود و ییبو تا اونموقع مشغول رسیدگی به کارهایی بود که اون پیرمرد بهش سپرده بود. مرتب کردن لباس ها، جارو کشیدن حیاط، شستن ظرف ها و تقریبا تمام کارهای خونه، کارهایی بود که تا اون لحظه انجام داده بود.انگار نه فقط خودش، بلکه اون پیرمرد هم یادش رفته بود که ییبو هم زخمی و آسیب دیده اس. البته که مورفینی که پیرمرد داشت و بهش داده بود هم در اینکه دردی نمیفهمید بی تاثیر نبود.
همونطور که کمرش، که بخاطر خم شدن زیاد بهش فشار اومده و درد گرفته بود، رو توی دست هاش گرفته بود، در اتاق رو باز کرد و وارد شد. ژان نگاهش رو از کتابی که پیرمرد برای سرگرم شدنش بهش داده بود، گرفت و به ییبو داد.
با دیدن وضعیتش نتونست جلوی خندهاش رو بگیره و بیصدا شروع به خندیدن کرد. ییبو با دیدن صورت خندونش، چشم غرهی وحشتناکی بهش رفت و روی زمین نشست.
آستینش رو بالا زد و با پارچهی توی دستش، مشغول تمیز کردن زمین و پنجره شد. ژان با دیدن هرحرکت ییبو، بیشتر از قبل میخندید.
نمیتونست باور کنه این پسر، همون ییبوی تخس و مغروریه که توی نایتمر به عنوان یک پسر قدرتمند و پرابهت شناخته میشه. ییبو لحظهای روش رو سمت ژان کرد و با اخم گفت:
_ دقیقا به چی داری میخندی؟
+ جز تو کس دیگهای وجود داره که بهش بخندم؟
_ فکرنمیکنم دلیلی برای خندیدن وجود داشته باشه
+ اوهوم باشه....اما کوزتی و کلفتی کردن خیلی بیشتر بهت میاد وانگ ییبو
این رو گفت و کتابش رو جلوی صورتش قرار داد تا خندههاش مشخص نشه و متوجه نگاه حرصی ییبو و چشم غرهی وحشتناکش نشد.
بعد از مدتی پیرمرد در اتاق رو باز کرد و وارد شد. با دیدن ییبو که همچنان مشغول انجام دادن کارها بود، متعجب شد.
× پسر.......تو هنوز داری کار میکنی؟؟ بسه بیا بشین، انقدر فشار نیار به خودت....زخمات که هنوز خوب نشده....من گفتم همین اتاق فقط
ییبو بلند شد و ایستاد.
_ نه من که کاری نکردم......بالاخره باید به یک نحوی لطفتون رو جبران میکردم
× باشه بیا بشین......وقت ناهاره
ییبو سری تکون داد و نشست. با دیدن محتوای غذای داخل سینی که بازهم سوپ بود چهره اش به قدری آویزون شد که انگار چندین تا از کشتی های نداشته اش غرق شده.
× برای ناهار هم سوپ دارید ولی شب برای شام، براتون غذای بهتری درست میکنم
ییبو تشکر کرد و تصمیم گرفت اینبار اول غذای خودش رو بخوره. ولی سوال ژان، باعث شد چند لحظه ای مکث کنه تا جواب رو بشنوه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
THE GAME OF DESTINY
AksiyonFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...