لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.ییبو خواست جوابش رو بده که چانیول که با چهرهای بیحوصله مشغول گوش دادن به کلکل هاشون بود، دست ییبو رو کشید و بزور با خودش به طرف سالن کشید.
چان: به جای مبارزه با زبون هاتون، با بدن هاتون مبارزه کنید....اونم توی رینگ....حالا هم راه بیافتید بیایید
با این حرفش، ژان و بقیه هم دنبالشون راه افتادن.
سهون: ژان مطمئنی که آمادهای؟
+ اره هون
سهون: خسته که نیستی؟ از صبح بیرون بودی
+ نه خوبم
سهون: تشنت که نیست؟
+ نه هون...تشنه چیه؟
سهون: ژان واقعا میخوای مبارزه کنی؟
+ هووون از وقتی تصمیم گرفتیم بیایم دارک مون تا الان داری این سوالارو میپرسی....گفتم که خوبم، انقدر نگران نباش.....اصلا چرا نگرانی؟ انقدر بزرگش نکن، اون فقط یه بچهی تخس رو اعصابه....حالا که قبولش کردم نمیتونم پا پس بکشم که
سهون: نگران نیستم و میدونم اما خب.....مراقب باش
ژان لبخندی زد و برای عوض کردن جو کمی موهاش رو بهم ریخت. سهون سریع خودش رو عقب کشید.
سهون: ژااان نکن
ژان آروم خندید و سرش رو روی شونه سهون گذاشت.
+ چشم
مارک که تمام مدت کنارشون بود، یه لحظه سرش رو به طرفشون برگردوند و ژانی رو دید که سرش، روی شونهی سهونه.
مارک: جناب رئیس دست از لاس زدن با جناب اوه بردارید و وارد سالن بشید، رسیدیم
+ باور کن این بار دیگه لاس نمیزدیم
مارک: آره باشه....خودم میدونم
قبل از اینکه ژان چیزی بگه، در سالن باز شد و توجه همه به نمای داخل سالن جلب شد. مدت زیادی از ورودشون نگذشته بود و مشغول بررسی فضای داخل سالن بودن که با لی مواجه شدن.
تقریبا از بین همهی اون افراد، تنها کسی که با دیدن لی لبخند زد سوهو بود.
لی که توی رینگ مشغول مبارزه با یکی از افراد بود، بعد از دقایقی که مبارزهاشون به اتمام رسید، از اونجایی که سنگینی چند نگاه رو روی خودش حس میکرد، نگاهش رو به جایی که فکر میکرد منبع اون نگاه ها باشه، داد.
با دیدن سوهو و ییبو و حتی افراد بلادی مانستر، کمی چهرهاش رنگ تعجب گرفت. همونطور که حولهاش رو روی موهای خیسش میکشید سمت برادرش و بقیه رفت.
سوهو با دیدن لی، لبخندش پررنگ تر شد و کمی نزدیک تر رفت.
سوهو: خیلی تمرین کردی پسر، خسته نباشی دیدی.....برو یکم استراحت کن

ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...