لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.(بابت تاخیر واقعا شرمنده، پارت آماده نبود و منم فرصت آماده کردنش رو نداشتم.)
قبل از اینکه بکهیون دهن باز کنه حرفی بزنه، دیدن فردی توی چهارچوب در باعث شد نفس توی سینه اش حبس بشه و با درد ناله کنه.
بک: نه...
سهون با دیدن حالت بکهیون، سریع به طرف در برگشت و با دیدن ژان توی چهارچوب در، با قدم های بلندی خودش رو بهش رسوند.
مقابلش ایستاد و مانع از این شد که نگاهش به بکهیون بیوفته.
سهون: اینجا چیکار میکنی؟
+ سهون....
سهون: برای چی اومدی اینجا؟ برگرد بالا
واقعا خوشحال بود که هم قدم ژانه و تا زمانی که مقابلشه ژان نمیتونه چیزی ببینه. چهره سرد و بی حسش قلبش رو به درد میورد. ولی نه بیشتر از چشم هایی که پر از رنج و نا امیدی بود.
سهون: برو ژان
ژان دستش رو روی شونه سهون گذاشت و کمی فشار داد. آروم از کنارش گذشت و به بکهیون نگاه کرد. صورت زخمی و کبود، پیرهن پاره شده و زخم ها و کبودی های ریز و درشت روی تنش.
برای اینکه لرزش دست هاش، حال بدش رو لو نده، اون هارو توی جیب شلوارش فرو کرد.
بی توجه به نگاه بکهیون که بهش خیره شده بود، با صدای آرومی از سهون پرسید:
+ حرفی نزده؟
نیم نگاهی بهش انداخت و با دیدن تکون خوردن سرش به نشون منفی، دوباره نگاهش رو سمت بکهیون برگردوند.
بک: ژان.....
+ برای امروز کافیه سهون...ولش کنید همینجا
حرفش رو زد و بی توجه به نگاه پر از التماس بکهیون، بیرون رفت. سهون هم بدون اینکه نگاه دیگه ای به بکهیون بندازه، دنبالش رفت.
جیان و مارک که تمام مدت توی اتاق بودن، نگاهی بهم انداختن و جیان بعد از نگاه پر تنفری، اتاق رو ترک کرد.
ولی مارک با قدم های آرومی جلو رفت و مقابلش ایستاد.
بک: مارک...لطفا
مارک: تو چیکار کردی؟ بازی کردن با احساسات آدما انقدر آسونه؟ میدونی چه بلایی سرشون آوردی؟
با هر جمله ای که میگفت خشم توی وجودش شعله ور تر میشد.
مارک: چطور تونستی؟
ناخوداگاه مشتش بالا اومد تا توی صورت بی نقصش فرود بیاد. چشم های بکهیون با دیدن این صحنه ناخوداگاه بسته شد ولی وقتی ضربه ای حس نکرد، اروم چشم هاش رو باز کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
THE GAME OF DESTINY
AçãoFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...