لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.ییبو لبخندی زد و کمی موهاش رو بهم ریخت.
_ خب...حالا که همه جمع شدیم بیایید غذامون رو سفارش بدیم
بعد از حرف ییبو، همهی افراد حاضر مشغول نگاه انداختن به لیست غذاها برای سفارش شدن. دقایقی سپری شد تا تصمیم بگیرن چی سفارش بدن، اما تردید توی چهرهاشون به خوبی قابل تشخیص بود.
ژان که متوجه تردید بچهها برای چطور سفارش دادن غذا شده بود، گفت:
+ خب پسرا....این مهمونی چون بخاطر ماموریت مشترک بوده، به حساب منه
ییبو بعد از حرفش با تعجب سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد.
_ چرا به حساب تو؟ من پیشنهادش رو داده بودم
+ نه، من چون به عنوان رهبر ماموریت مشترکم، موردی نداره....خودم هزینهاش رو حساب میکنم....هرچی دوست دارید سفارش بدید
ییبو که دید ژان انقدر مصممه، تصمیم گرفت بیخیال بشه و حرفی نزنه. بعد از اینکه سفارش غذاشون تصویب شد، دقایقی توی خوش و بش و صحبت و خنده افراد دو باند باهم سپری شد تا بالاخره غذاشون رسید.
به غیر از اون ۴ نفر، بقیهی افراد هردو باند باهم مشکلی نداشتن و از اونجایی که چندروز داخل سوییت رو باهم گذرونده بودن و همینطور انجام ماموریت ها، کاملا باهم کنار اومده بودن.
بعد از اینکه چیدن غذا توسط پرسنل رستوران انجام شد، یک میز سراسری بزرگ از غذاهای مختلف و متنوع مقابلشون قرار داشت. البته از اونجایی که افراد دارک مون معذب بودن، بیشتر سفارش ها توسط افراد بلادی مانستر انجام شد.
سهون نفس عمیقی کشید و با لحن تاکیدی خطاب به ژان گفت:
سهون: خب ژان....باید از همه این غذاها بخوری
چشمای ژان کمی گرد شد و گردنش به سمت راست، یعنی سمت سهون چرخید.
+ هون؟؟ مگه معدهی من گاراژه؟
سهون: حرف نزن ژان، این چندوقته بخاطر فشار ماموریت ها خیلی کم غذا خوردی....حق نه آوردن نداری
+ هووون نمیشه
بک: چی نمیشه؟
فقط انداختن یک نگاه به بکهیون و چشمایی که اگه کلمهی "نه" از زبون ژان بیرون میومد، توانایی قتل رو داشتن، باعث شد بیاراده زیرلب "هیچی"ای زمزمه کنه و لبخند ژکوندی روی لبهاش بنشونه. حس میکرد اون وسط مثل یه موش کنار دوتا جانی نشسته.
سهون: خب بیبی چی میخوری؟
+ اول غذای خودت رو انتخاب کن هون
سهون: تا تو چیزی نخوری من لب به غذا نمیزنم....از اون طرف چجوری میخوای غذا بخوری؟ باید کمکت کنم
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...