لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.دو هفته بعد
با دیدنش که به سرعت به طرف خیابون دوید، پوزخندی زد و به طرف موتورش رفت. کلاه کاستش رو روی سرش گذاشت و سریع راه افتاد.
با همون پوزخند روی لب هاش دنبالش میکرد تا وقتی که وارد یک کوچه بن بست شد. موتورش کامل جلوی ورودی کوچه گذاشت و پیاده شد. چهره پر از استیصال و ترسش پوزخند روی لب هاش رو پر رنگ تر کرد.
با خونسردی کلاه کاسکتش رو در آورد، دستی توی موهاش کشید و اون ها رو به طرف بالا هدایت کرد. تیپش برای کسی که میخواست آدم بکشه زیادی جذاب بود.
با خونسردی و حرکاتی آروم، کلاهش رو روی موتور گذاشت و بعد از فرو کردن یک دستش توی جیب شلوارش، اروم به طرف مرد که به دیوار چسبیده بود راه افتاد.
_ وقتی میدونی فرار کردن فایده نداره چرا انجامش میدی؟
× توی لعنتی...چی ازم میخوای؟...مگه من چیکار کردم؟
_ میخواستی پشت سر ما بیزینس خودتو راه بندازی...فکر کردی گناه کمیه؟
× لعنتی به شما چه؟ من هرکاری دلم میخواد میکنم
_ پس باید عواقبشم بپذیری
مرد که دید نه راه پس داره نه راه پیش، مشتش رو بالا آورد و به طرفش حمله کرد. ییبو با خونسردی به حمله نا امیدانه اش نگاه کرد و با دست آزادش، بعد از گرفتش مشتش، دستش رو پشت کمرش پیچوند و با ضربه ای که به پشت پاش زد، روی زانوهاش انداختش.
مرد خواست خودش رو ازاد کنه ولی با فشاری که ییبو به دستش وارد کرد و درد وحشتناکی که توی دستش پیچید بیخیال شد.
_ گفتم که باید عواقبش رو بپذیری
قبل از اینکه مرد حرفی بزنه، صدای آشنایی توی گوش ییبو پیچید.
چان: گرفتیش؟
_ اره به جین یونگ بگو بیاد ببرتش
جینیونگ: من اینجام.....
جینیونگ توی یک حرکت از روی موتور ییبو پرید و حرکتش باعث شد چانیول با چشم های گرد و پر از تحسین براش دست بزنه. جینیونگ با دیدن نگاه ییبو با خجالت خندید و بعد از بستن دست ها و دهن مرد اون رو همراه خودش برد.
ییبو هم موتور رو جا به جا کرد تا این دفعه مجبور نباشه از روش بپره.
_ ببرش عمارت...ماهم میایم
جینیونگ سری تکون داد و بعد از سوار شدن ازشون دور شد.
چان: چرا باهاشون نرفتیم؟
_ بپر بالا میخوام ببرم مهمونت کنم
چان: جدی؟
_ اره خسته شدی امروز...یه نوشیدنی حداقل بزنیم

VOUS LISEZ
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...