part 6 (S2)

196 54 256
                                        

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

دو هفته بعد

با دیدنش که به سرعت به طرف خیابون دوید، پوزخندی زد و به طرف موتورش رفت. کلاه کاستش رو روی سرش گذاشت و سریع راه افتاد.

با همون پوزخند روی لب هاش دنبالش میکرد تا وقتی که وارد یک کوچه بن بست شد. موتورش کامل جلوی ورودی کوچه گذاشت و پیاده شد. چهره پر از استیصال و ترسش پوزخند روی لب هاش رو پر رنگ تر کرد.

با خونسردی کلاه کاسکتش رو در آورد، دستی توی موهاش کشید و اون ها رو به طرف بالا هدایت کرد. تیپش برای کسی که میخواست آدم بکشه زیادی جذاب بود.

با خونسردی و حرکاتی آروم، کلاهش رو روی موتور گذاشت و بعد از فرو کردن یک دستش توی جیب شلوارش، اروم به طرف مرد که به دیوار چسبیده بود راه افتاد.

_ وقتی میدونی فرار کردن فایده نداره چرا انجامش میدی؟

× توی لعنتی...چی ازم میخوای؟...مگه من چیکار کردم؟

_ میخواستی پشت سر ما بیزینس خودتو راه بندازی...فکر کردی گناه کمیه؟

× لعنتی به شما چه؟ من هرکاری دلم میخواد میکنم

_ پس باید عواقبشم بپذیری

مرد که دید نه راه پس داره نه راه پیش، مشتش رو بالا آورد و به طرفش حمله کرد. ییبو با خونسردی به حمله نا امیدانه اش نگاه کرد و با دست آزادش، بعد از گرفتش مشتش، دستش رو پشت کمرش پیچوند و با ضربه ای که به پشت پاش زد، روی زانوهاش انداختش.

مرد خواست خودش رو ازاد کنه ولی با فشاری که ییبو به دستش وارد کرد و درد وحشتناکی که توی دستش پیچید بیخیال شد.

_ گفتم که باید عواقبش رو بپذیری

قبل از اینکه مرد حرفی بزنه، صدای آشنایی توی گوش ییبو پیچید.

چان: گرفتیش؟

_ اره به جین یونگ بگو بیاد ببرتش

جین‌یونگ: من اینجام.....

جین‌یونگ توی یک حرکت از روی موتور ییبو پرید و حرکتش باعث شد چانیول با چشم های گرد و پر از تحسین براش دست بزنه. جین‌یونگ با دیدن نگاه ییبو با خجالت خندید و بعد از بستن دست ها و دهن مرد اون رو همراه خودش برد.

ییبو هم موتور رو جا به جا کرد تا این دفعه مجبور نباشه از روش بپره.

_ ببرش عمارت...ماهم میایم

جین‌یونگ سری تکون داد و بعد از سوار شدن ازشون دور شد.

چان: چرا باهاشون نرفتیم؟

_ بپر بالا میخوام ببرم مهمونت کنم

چان: جدی؟

_ اره خسته شدی امروز...یه نوشیدنی حداقل بزنیم

THE GAME OF DESTINYOù les histoires vivent. Découvrez maintenant