part 17

138 45 133
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

جین‌یونگ که به خاطر قدم های بلند ییبو و سرعتش مجبور بود سرعتش رو بیشتر کنه همونجور که تقریبا داشت پشت سرش میدویید گفت:

جین‌یونگ: بکشمش؟ مگه شما نمیخواستین...

_ فقط بکشش

جین‌یونگ: چشم قربان، ولی با اون یکیشون چیکار کنیم؟

_ اونارو بپسر به یکی دیگه، تو و اون سه نفر آماده باشید باید بریم جایی

جین‌یونگ: چشم ولی چیزی شده که بخاطرش عجله دارید؟ حالتون خوبه؟ رئیس هونگ چیزی بهتون گفته؟

ییبو از حرکت کردن ایستاد. سرش رو به سمت جین‌یونگ برگردوند و چشماش رو بست. نفس عمیقی کشید تا رو خودش مسلط باشه.

پسر که بخاطر توقف یهویی ییبو و سرعت زیادش، قبل اینکه با کله تو بغل رئیسش فرود بیاد و اتفاق شرم آوری رو رقم بزنه، از حرکت ایستاد بود، با دیدن حالتش آب دهنش رو با ترس قورت داد.

سریع خودش رو جمع و جور کرد، کمی عقب رفت و صاف ایستاد تا بفهمه چی میخواد بگه. البته که سعی میکرد حتی صدای نفس هاشم نیاد تا عصبانی ترش نکنه.

_ پارک جین‌یونگ میشه سوال پرسیدن رو تموم کنی و فقط کاری که بهت میگم رو انجام بدی؟

جین‌یونگ: بله قربان

_ سریع برو وسیله های مورد نیازت رو جمع کن، به اون سه نفر هم بگو همینکارو کنن، قراره با باند بلادی مانستر همکاری داشته باشیم باید بریم به سوییت جدیدی که قراره توش کار کنیم

جین‌یونگ که حالا میتونست دلیل عصبانیت رئیس عبوسش رو حدس بزنه چشمی گفت و سریع رفت تا کاری که گفت رو انجام بده. بعد اینکه همه‌ی وسیله های مورد نیازشون رو جمع کردن، حالا روبه روی آپارتمان توی ماشین نشسته بودن تا سهون و ژان برسن.

با اینکه دیرتر اومده بودن ولی باز هم معطل اونا شده بودن. چانیول بی وقفه مشغول غرغر کردن بود و ییبو در سکوت به روبه روش خیره بود. جین‌یونگ که پشت سرشون نشسته بود، یه برش از پیتزایی که توی دستش بود رو برداشت و سمت ییبو گرفت.

جین‌یونگ: قربان؟

ییبو با شنیدن صداش به طرفش برگشت و متوجه پیتزای توی دستش شد. خواست بگیرتش که چانیول زودتر از ییبو، از دست جین‌یونگ قاپیدش و گاز بزرگی بهش زد.

ییبو نگاه پوکری بهش انداخت، انگار که توی یه دنیای دیگه مشغول چرت و پرت گفتن بود و هیچکس به حرف هاش اهمیت نمیداد.

چان: ببینین، این خط این نشون، تهش مجبور میشم قبل کشتن اون پلیس یه گلوله فاکی تو پیشونی هردوتاشون خالی کنم.....اصلا نمیفهمم چرا رئیس هونگ نمی...عه اومدن

THE GAME OF DESTINYDonde viven las historias. Descúbrelo ahora