لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.فلش بک
+ به حسابش میرسم
مارک که دید ژان خیلی عصبی شده، سریع توضیح داد:
مارک: ولی اون لحظه چون سریع از ساختمون بیرون زد نتونستم ببینمش....اما لباسی که تنش بود خیلی شبیه لباس ییبو بود....وقتی هم که رسیدیم اینجا دستیار رئیس هونگ زنگ زد و تایید کرد که کار ییبوعه....امشب هم مراسم داریم
ژان سری تکون داد. ولی لحظهی بعد، چیزی به ذهنش رسید که اخم محوی بین ابروهاش نشوند.
+ مارک
مارک: بله
+ ییبو و سهون این چندوقته خیلی همو ملاقات میکردن؟
مارک کمی فکر کرد و بعد از چند لحظه، گفت:
مارک: اره ولی راجبش چیز خاصی بهم نگفته بودن
+ دلیلش چی بوده؟
مارک: فکر کنم ییبو میخواسته توی جمع آوری مدرک برای اثبات بی گناهیتون، به سهون کمک کنه
با این حرف مارک، اخمش پررنگ تر از قبل شد. ییبو به سهون توی جمع آوری مدرک کمک کرده و آخرش بهش صدمه زده؟ هرچی فکر میکرد به نتیجه ای نمیرسید.
هیچ جوره نمیتونست بپذیره ییبو سعی داشته کمکش کنه ولی بعدش بهش آسیب زده.
از طرفی، با اینکه از ییبو دلِ خوشی نداشت و رفتاراش روی اعصابش بود، ولی با شناختی که این چندوقته ازش بدست آورده بود فکر نمیکرد با گول زدن سهون، بخواد کار هاش رو پیش ببره.
و البته که سهون خیلی باهوش و دقیق بود و اگه ییبو میخواست گولش بزنه، قطعا متوجه اش میشد. همونجور که توی فکر بود، توی اتقی که سهون بود، کنار تختش قدم میزد و همه احتمالات رو بررسی میکرد.
مارک: فکر میکنید کار ییبو نیست؟
ژان سرش رو به چپ و راست تکون داد.
+ اینجور نیست که بخوام مخالفت کنم، ولی اگه بخوایم منطقی باشیم....با عقل جور درنمیاد
ژان بیخیال فکر کردن بیشتر راجب قضیه شد و دوباره سمت تخت سهون رفت و کنارش ایستاد.
+ برام مهم نیست کار کیه....باید تاوان کاری که کرده رو پس بده...قرار نیست از کسی که به سهون آسیب رسونده بگذرم، اون عوضی رو تا پای مرگ میکشونم
همون لحظه موبایلش زنگ خورد. دستش رو تو جیبش کرد و بیرونش آورد. به صفحه گوشی نگاهی انداخت و با دیدن اسم چانیول با تردید به صفحه گوشی نگاه کرد. تماس رو متصل کرد و گوشی رو سمت گوشش برد.
بدون اینکه منتظر حرفی از جانب چانیول باشه، با خونسردی گفت:
+ میخوای برای نجات جون دوستت التماس کنی؟

YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...