part 35

164 45 199
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.


بکهیون: چشم فرمانده

تماس رو قطع کرد و نفسش رو با آسودگی بیرون فرستاد، حدس میزد که زمان زیادی تا برگشتن مارک و بقیه نمونده. تصمیم گرفت تا به داخل عمارت برگرده، ولی با شنیدن صدای خنده و مکالمه‌ی دو نفر، سرجاش متوقف شد.

با حدس اینکه ممکنه همون دو نفری باشن که دنبال هویتشونه، سریع وارد شد تا اونجا دیده نشه و باعث شکشون نشه. ولی بعد از اینکه یک قدم برداشت، ناگهان متوقف شد،

چرا انقدر صدای خنده هاشون براش آشنا بود؟

اولین چیزی که بعد این فکر، به ذهنش رسید، باعث شد نفس توی سینه‌اش حبس بشه. حتی جرات پررنگ کردن این حس رو توی وجودش نداشت، اون صدا بهش نزدیک و نزدیک تر میشد. ولی چرا اون صدا...انقدر شبیه خنده های دوست داشتنی، دی دی های عزیزش بود؟

اونقدری نزدیک شد که به سختی میتونست انکار کنه، انکار اینکه اون دونفر همونایی نیستن که یک تیکه از وجودشن. با باز شدن در و وارد شدنشون به عمارت، نفسی که تمام مدت تو سینه‌اش حبس شده بود رو به بیرون فرستاد. پاهاش سست شد و نمیتونست روش رو به اون طرف برگردونه.

سهون: ولی ژان....نمیدونی چقدر خفن شده بودی وقتی کار اون یارو رو تموم کردی

ژان بلند خندید و با هیجان شروع به حرف زدن کرد.

+ در اصل از چنگ تو نجاتش دادم، قبل اینکه چاقوت رو توی تک‌تک اعضای بدنش فرو کنی

سهون: اوه پس فرشته‌ی نجاتشی؟

ژان با شیطنت نگاهی بهش انداخت.

ژان: شاید فرشته‌ی نجاتی که مترادف با فرشته‌ی مرگه

سهون هم متقابلا نگاه شیطانی ای بهش انداخت، دستش رو دور کمر باریکش پیچید و بدنش رو به بدن خودش چسبوند.

سهون: روز به روز داری سکسی تر میشی ژان، میدونستی؟.....اینجوری پیش بره عاشقت میشما

+ همین الانشم عاشقمی

با تک‌تک اون کلمات، قلب دردمند بکهیون توی سینه‌اش ترک برمیداشت، در حالی که به سختی نفس میکشید، به آرومی صورتش رو به طرف جایی که صدای پسرها ازش میومد برگردوند.

به خودش جرات داد و سرش رو با آورد. خودشون بودن. اون دونفر، همون دی‌دی های کوچولوش بودن. همون نگاه، دلتنگی بزرگی رو توی سرتاسر وجودش تزریق کرد، حتی برای یک لحظه هم نمیتونست نگاهش رو ازشون برداره.

احساسات مختلفی که بهش حجوم آورده بودن رو نمیتونست هضم کنه. سهون دستش رو از دور کمر ژان برداشت و کتش رو درآورد و پشت بندش، کت ژان رو هم درآورد. با دیدن لکه های خون روی لباس هاشون دیگه نمیدونست قابلیت این رو داره که بیشتر از اون شوکه بشه یا نه.

THE GAME OF DESTINYTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang