لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.ییبو حرفی نزد و ژان هم پوزخند محوی زد. پوزخندی که از چشم های تیزبین ییبو دور موند. تکونی خورد و دستش رو روی زمین گذاشت و سعی کرد تا بلند شه. ییبو که توی فکر فرو رفته بود، با دیدنش که سعی در بلند شدن داشت، گفت:
_ هوی.....چیکار میکنی؟ نشنیدی چی گفت؟ باید استراحت کنی
بدون ذرهای اهمیت دادن به حرفش، همچنان تلاش میکرد تا بلند بشه، اما فقط تا یه جایی موفق بود و بعد از اون بخاطر کوفتگی بدنش، نمیتونست تکون بخوره.
_ کری شیائو ژان؟ چرا انقدر زور میزنی خب......دراز بکش
ژان همچنان به ییبو بیاهمیت بود و باعث شد ییبو با حرص نگاهش رو ازش بگیره و زیرلب چیزی زمزمه کنه.
_ به درک......اصلا به من چه بابا
ژان خوشحال از سکوت ییبو، توانش رو جمع تا دوباره یه امتحانی بکنه و بلند شه. واقعا نمیتونست تحمل کنه تمام روز دراز بکشه و به سقف نگاه کنه، حداقل باید مینشست. تقریبا موفق شده بود که با برخورد دستش با پهلوش، درد بدی توی بدنش پیچید.
بیاختیار نالهای کرد، که ییبو ناخودآگاه سمتش رفت و بازوی سالمش رو گرفت تا دوباره نیفته. ژان که بعد از کمی مکث دردش بهتر شده بود، نیم نگاهی به ییبو انداخت.
_ حالا که انقدر اصرار داری پاشی حداقل دستمو بگیر و بشین
ژان با تردید، بازوی ییبو رو گرفت و توی یک حرکت بالاخره تونست بشینه. ییبو دستش رو ول کرد و بالشتش رو برداشت و پشت دیوار قرار داد تا ژان بتونه بهش تکیه بده.
کمکش کرد تا بشینه و همون لحظه پیرمرد وارد اتاق شد. لبخندی به نشونهی رضایت زد و سمتشون رفت. روبه روی ژان نشست و سینی رو روی زمین گذاشت.
× اینطور که بنظر میرسه رابطهی خیلی خوبی باهم دارید
ییبو سرش رو پایین انداخت و لبهاش رو خط کرد تا جلوی خندهاش رو بگیره. ژان هم به خودش مسلط شد و پرسید.
+ واقعا اینطور فکر میکنید؟
× بله.....تازه دوستت تمام شب مراقبت بود تا تبت پایین بیاد و حالت بهتر بشه
ژان که تعجب به وضوح توی چهرهاش مشخص بود، سرش رو بالا آورد و نگاهی به پیرمرد انداخت.
+ این؟؟
ییبو چهره مغرور و از خود راضی ای به خودش گرفت و با غرور نگاهش رو به ژان داد.
_ بله دیگه.....به هرحال آدما باید به دوستای ضعیفشون کمک برسونن
ژان با شنیدن حرفش پوزخندی زد.
+ اونوقت کی ضعیفه؟
_ واضح نیست؟
ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...