part 12

193 63 87
                                        

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

ییبو همونطور که سعی میکرد بیخیال حرص هایی که توی کلاب خورده بشه، به سمت اتاقش قدم برمیداشت. البته که وجود چانیول و حرف های که زیر گوشش میگفت، تمام تلاش هاش رو به باد میداد.

قبل از اینکه به طرف چانیول برگرده و سعی کنه ساکتش کنه، دستیار عموش رو دید.

_ چیزی شده؟

× ببخشید قربان، عموتون میخواد شما و جناب پارک رو ببینه

_ باشه الان میایم

بعد از رفتن دستیار عموش به طرف چانیول که چهره اش جدی شده بود برگشت.

_ به نظرت این وقت شب چیکارمون داره؟

چان: منم نمیدونم....بریم ببینیم

هردوشون به طرف اتاق عموش راه افتادن و بعد از ضربه ای که ییبو به در زد، وارد اتاق شدن.

_ عمو با ما کاری داشتید؟

× اره...میدونم بد موقع اس ولی ترجیح دادم الان بگم. فردا احتمالا باید برای کاری برم بیرون

_ بفرمایید عمو

× یک محموله اسلحه اس....میخوام به خریدش رسیدگی کنی....میدونم ما تو کار خرید و فروش نیستیم ولی رییس هونگ از ما خواسته بهش رسیدگی کنیم....چون باند بلادی مانستر به باند بلک رسیدگی کرده این ماموریت رو به ما سپردن

_ یعنی یک محموله اسلحه خریداری کنیم؟

× اره...اطلاعات فروشنده و نحوه معامله های قبلیمون با این باند رو بهت میدم....دیگه همه چیش دست خودته....خودتم هماهنگی هاش رو انجام بده....هرجوری خودت میدونی و هرکاری لازم بده

_ باشه ما از فردا شروع میکنیم

× موردی نداره

_ پس فعلا

هردوشون کمی سرشون رو خم کردن و از اتاق بیرون رفتن.

چان: این ماموریت از باند اصلیه

_ اوهوم

چان: این امتیاز مثبتی برای ماست....باید به خوبی از پسش بربیایم. مخصوصا برای تو و جانشینی باند

_ نگرانش نباش از پسش برمیایم.....فعلا برو استراحت کن...فردا صبح میبینمت

چان: اوکی پس فعلا

سری برای ییبو تکون داد و به طرف اتاق خودش هم، ییبو هم وارد اتاق خودش شد و بعد از دوش کوتاهی که برای رفع یه ذره مستیش بود، خودش رو روی تخت انداخت و چشم هاش رو بست.

با اینکه ذهنش درگیر ماموریت بود، ولی خستگی به افکارش غلبه کرد و خیلی زود خوابش برد. صبح زودتر از همیشه بیدار شد و سراغ چانیول رفت. دو بار در زد ولی خبری نشد، پوفی کرد و در رو باز کرد.

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now