لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.کتش رو توی تنش مرتب کرد و با حوصله ادکلنش رو به گردن و مچ هاش زد. موهاش رو به طرز زیبایی بالا زده بود و چهره جذابش از غرور میدرخشید. ساعتش رو دور مچش بست و آستین هاش رو درست کرد.
یک تیپ سرتا پا مشکی ولی به طور نفس گیری جذاب زده بود. به طوری که حدود چند دقیقه بود که مارک که برای صدا کردنش اومده بود بهش خیره شده بود.
+ مارک سنگینی نگاهت دیوونم کرد
مارک: خیلی...جذاب....شدی؟
+ به قدر کافی تاثیر گذار هست؟
مارک: قدر کافی قربان؟ این کشنده اس
ژان جذاب و مردونه خندید و باعث شد مارک آب دهنش رو قورت بده. ژان واقعا قابلیت بردن دل هرکسی رو داشت. با شنیدن صدای سهون بلاخره به خودش اومد و نگاهش رو از روی ژان برداشت.
سهون: مارک کدوم گوری موندی؟ مگه نرفتی ژان رو صدا.....
حالا سهون هم به مارک اضافه شده بود و محو ژان شده بود.
سهن: لعنتی خیلی سکسی شدی
+ ممنونم هونا....خوبه راضیم...حالا بریم
سهون: ولی چرا سرتا پا مشکی؟
+ نمیخوام کسی رنگ خون رو روی بدن و لباس هام ببینه....
سهون: متوجه شدم....بریم که حتما همه تا الان اومدن
ژان سری تکون داد و بعد از خارج شدن از عمارت، همراه مارک و سهون به طرف عمارت اصلی راه افتاد. ماشین رو داخل حیاط عمارت پارک کردن و پیاده شدن.
حضور ماشین های دیگه نشون میداد همه برای حضور در این مراسم خودشون رو رسوندن. ژان نفس عمیقی کشید و با یک قدم فاصله، جلوتر از مارک و سهون داخل شد.
با ورود ژان با اون چهره مغرور و قیافه و تیپ نفس گیر، سکوت محضی توی سالن حاکم شد. ژان اولین کسی بود که با همچین اقتداری برای شرکت توی این مراسم اون هم به عنوان متهم میومد.
صدای قدم های محکم و با اقتدار ژان سکوت سالن رو درهم میشکست. با چند قدم فاصله مقابل رییس هونگ که روی یک مبل سلطنتی راس مجلس نشسته بود و ایستاد و کمی سرش رو خم کرد.
هونگ: شیائو ژان
+ من اینجام قربان
با اشاره دستش، سهون و مارک که پشت سرش ایستاده بود، به گوشه ای رفتن و ایستادن. استرس توی وجود هردوشون به بالاترین حد خودش رسیده بود ولی چاره ای جز اعتماد به ژان نداشتن.
هونگ: شروع کنیم؟
+ دلیلی برای تعلل نمیبینم
همه تحت ثاتیر لحن محکم و مقتدر ژان، سکوت کرده بودن و فقط نظاره گر بودن.
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...