لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.با فکری که به ذهنش رسید، همونجور که گوشهی لبش کمی بالا رفت و لبخند کجی روی لبش نشوند، مسیر نگاهش رو عوض کرد و مستقیم به چشمای ژان داد.
با این حرکتش تمام توجهها کامل به ییبو جلب شده بود و منتظر بودن تا ییبو دهن باز کنه و اون ها رو از کنجکاوی در بیاره.
_ باهام مبارزه کن
ژان بدون اینکه تغییری توی حالت چهرهاش ایجاد بشه، پلکی زد و کمی سرش رو کج کرد. باید اعتراف میکرد انتظار همچین درخواستی رو نداشت. بعد از مکث کوتاهی گفت:
+ واقعا همچین چیزی رو میخوای؟
_ اره
+ نمیفهممت وانگ ییبو، از مبارزه کردن با من چی نصیبت میشه؟
ییبو شونه هاش رو با بیخیالی بالا انداخت.
_ نمیدونم....تو گفتی یه چیزی ازت بخوام و منم اینو گفتم...حالا افتخار میدی یانه؟
+ قبوله
_ خوبه
بعد از اون، سکوت بینشون با صدای پچپچ و مکالمه افراد جمع که داشتن راجب این درخواست حرف میزدن، جایگزین شد.
سهون بعد از مدتی، همونطور که اخم کمرنگی بین ابروهاش شکل گرفته بود، سرش رو به طرف ژان چرخوند.
سهون: ژان واقعا میخوای قبول کنی؟
+ میبینی که کردم
سهون: مطمئنی از پسش برمیای؟
با این حرفش، ژان نگاهش رو به سهون داد.
+ میخوای بگی که نمیتونم؟
سهون: منظورم این نیست ژان، میدونی که ییبو یکی از بهترین مبارز های نایتمره....نه فقط دارک مون، بلکه کل نایتمر....حتی اگه من باهاش مبارزه کنم ممکنه ساعت ها طول بکشه تا تموم بشه....به نظرت اون برای چی باید همچین خواستهای ازت داشته باشه؟ به احتمال زیاد میخواد مهارت هات رو بسنجه
و واقعا هم همینطور بود، ییبو مبارزهی ژان رو توی عمارت ییتانگ دیده بود و متوجه ضعف کوچیکی ازش شده بود، اما راجع بهش مطمئن نبود و میخواست از این طریق اون رو امتحان کنه.
+ خب؟ میخوای قبول نکنم؟
سهون: من فقط نگرانتم
+ اینارو خودمم میدونم هون....اما بازم نمیشه که قبول نکنم، خودم ازش خواستم و تصمیم خودم بوده، پس باید پاش وایستم
سهون که میدونست حرف زدن بیشتر راجع به این موضوع تاثیری روی ژان نداره، نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت بیخیال بشه.
بکهیون که چاپستیک به دست، منتظر بود تا مکالمهی اون دونفر تموم بشه، یه تیکه از غذارو بزور داخل دهن ژان کرد و به خوردش داد.

BINABASA MO ANG
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...