لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.در کیلومترها دور از اون منطقه اما نمایندگان باند بلادی مانستر، سوار بر ماشین به سمت عمارت باند موردنظر که برای برگزاری مهمانی داوطلب شده بود، در حرکت بودن.
نگاه بکهیون به منظرهی پشت شیشهی ماشین بود و عبور و مرور ماشینهارو تماشا میکرد. با دیدن ماشینی که متعلق به رئیس باند، یعنی بلادی مانستر بود و شخص در ماشین، نفس در سینهاش حبس شد.
ژان که کنار بکهیون نشسته بود، با دیدن واکنش پسر، توجهش جلب شد.
+ چیشده گه؟
نگاه درشت پسر روی یکی از دیدی هاش نشست و بالاخره نفسش رو به بیرون فرستاد.
بک: ژان پدرت هیچ تغییری نکرده...درست مثل گذشته همونقدر سرد و خوفناک، حتی چهرهاش تکون نخورده، نکنه خوناشامی چیزیه؟
ژان آروم و کوتاه خندید و سرش رو به نشونهی انکاری ساختگی تکون داد.
+ ممکنه...بههرحال حتی من و سهون اکثر مواقع با دیدنش لرز به تنمون میفته
بکهیون سری تکون داد اما موضوع دیگهای بهسرعت براش یادآوری شد:
بک: راستی ژان مطمئنی که درد نداری؟
چشمهاش رو با کلافگی واضحی بست و با لحنی نسبتا غرغرانه گفت:
+ احساس میکنم نسبت به این سوال آلرژی گرفتم...تاحالا شمردین چندبار این سوال رو ازم پرسیدین؟ همین یکساعت پیش اینو پرسیدی
بک: حرف نباشه فقط جواب بده
+ نه..درد ندارم و کاملا خوبم
بک: راستشو میگی؟
+ چجوری اثباتش کنم؟
سهون: میتونی لباستو دربیاری تا خودم چکش کنم
نگاه ژان از بکهیون که بغل دستش نشسته بود گرفته و به سهونی منتقل شد که جلو و روی صندلی شاگرد جای گرفته بود.
لحظاتی در سکوت به نیمرخ پسر خیره شد، اما کمی بعد گفت:
+ البته جناب هون، نظرت چیه وقتی رسیدیم جلوی تمام مهمانها اینکار رو انجام بدم؟
سهون با جدیت سرش رو به نشانهی انکار تکون داد.
سهون: نگاه کسی نباید روی بدنت هرز بره...هروقت خودمون تنها شدیم اینکار رو بکن
ژان کوتاه خندید و سرش رو بخاطر حرفهای دوستش تکون داد.
سهون: من شوخی ندارما
از اونجایی که هیچ علاقهای نداشت تا بحث روی خودش متمرکز بشه و بیشتر از اون ادامه پیدا کنه، بهسرعت تصمیم به عوض کردن بحث گرفت و طرف دیگهای رو برای گیر دادن انتخاب کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
THE GAME OF DESTINY
AksiFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...