part 44

143 49 259
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

( ببخشید که دیشب آپ نشد. به جاش امشب گذاشتم و شرط برسه فردا شبم میذارم.)

از اونطرف اون ۴ نفر با نگرانی منتظر بودن تا اون دوتا سریعتر از عمارت خارج بشن. سریع خودشون رو به حیاط عمارت رسوندن که ژان دوباره دستش رو از دست ییبو بیرون کشید.

+ حیوون نیستم که اینجوری منو همراه خودت میکشونی وانگ ییبو

ییبو با حرص بهش توپید.

_ ولی این رفتارات چیز دیگه‌ای رو نشون میده، مثل اینکه خوشت میاد همینجوری ولت کنم و برم

+ نزدیک بود از پله‌ها بیفتم پایین عوضی

_ بهتر

+ مراقب حرف زدنت با...

همون لحظه تعدادی از گاردا از عمارت بیرون اومدن و اون دونفر مجبور به خاتمه دادن به بحثشون شدن. چانیول و سهون از طریق بی‌سیم توی گوششون، باکلافگی به مکالمه‌اشون گوش میدادن و چانیول با حرص دستشو لای موهاش کشید.

چان: الان چه وقت کل‌کل کردنه لعنتیا....بیایید بیرون دیگه....نکنه میخواید همونجا بمیرید؟

هردو با دیدن گاردا، سریعا اسلحه‌هاشون رو بیرون آوردن و به تعدادی از اون افراد شلیک کردن. اما وقتی تعداشون بیشتر شدن و بهشون نزدیک شدنشون، مجبور به درگیری باهاشون شدن.

انگار قصد داشتن هردو رو زنده بگیرن. توی مدت زمان کوتاهی موفق شدن تعداد زیادی رو شکست بدن و فرصتی برای فرار فراهم کنن.

ژان سریع سمت ییبو رفت و هردو سریع پشت دیوار پنهان شدن.

+ فلش رو بده به من

ییبو سوالی نگاهش کرد.

_ چرا؟

+ باید یه جای امن پنهانش کنیم، زود باش بده

ییبو از توی جیبش فلش رو درآورد و سمت ژان گرفت. ژان همونطور که مشغول بررسی اطراف بود تا سروکله‌ی گارد دیگه‌ای پیدا نشه بی‌حواس فلش رو گرفت که از دستش افتاد.

_ بگیرش دیگه لعنتی

ژان خم شد و فلش رو برداشت.

+ تو مثل آدم نمیدیش بهم

_ تو حواست پرته به من چه ربطی داره؟

ژان خواست جوابش رو بده اما با دیدن گاردی که از پشت به ییبو حمله‌ور شده بود، سریع و توی یک حرکت، با اسلحه‌اش بهش شلیک کرد. ییبو بی‌تفاوت نگاهی به پشت سرش انداخت که ژان با غرور گفت:

+ قابلی نداشت، البته تو که بلد نیستی تشکر کنی

قبل از اینکه ییبو جوابی بهش بده، صدای کفری سهون توی گوششون پیچید.

THE GAME OF DESTINYOù les histoires vivent. Découvrez maintenant