لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.دو روز بعد
چندتا نفس عمیق کشید تا خودش رو کنترل کنه و حالاتش لوش نده. میدونست ژان از سهون نسبت بهش ریزبین تره و دقت بیشتری داره.
حتی گاهی احساس میکرد ژان بهش شک کرده و حتی فکر کردن به این موضوع هم باعث میشد احساس مرگ کنه. اینکه ژان بهش شک کرده باشه براش خیلی وحشتناک تر تصوراتش بود.
چون به خوبی میدونست ژان در اون زمان کسی بود که بیشترین تکیه رو به بکهیون کرده بود و اینکه اینطوری ازش ناامید بشه، میتونست قلب بکهیون رو از تپش بندازه.
با تکون دادن سرش، افکارش رو کنار زد و ضربه ای به در اتاق زد. با شنیدن اجازه ژان برای وورد، اروم وارد اتاق شد. ژان با دیدن بکهیون لبخندی زد و به احترامش از سرجاش بلند شد.
بکهیون خوشحال بود که تمام احساسات اون روز و حرفای ژان همونجا دفن شد و چندساعت بعد، ژان طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و هیچ حرفی زده نشده.
+ گه مگه بارها نگفتم نیازی نیست در بزنی؟
بک: دی دی کوچولوی من...همه که نمیدونن رابطه ما چطوریه...دوست ندارم کسی به بابات خبر بده و دردسر درست کنه
+ کسی این کارو نمیکنه...ولی باشه هرجور خودت راحت تری
بکهیون جلو رفت و ژان هم دوباره روی صندلیش نشست.
بک: مشغول کاری انگار
+ اره دارم اطلاعات معامله ای رو چک میکنم
بک: قراره انجامش بدین؟
+ نه فقط بررسیه فعلا اگه سودآور و بی دردسر بود انجام میدیم....ولی فعلا معلوم نیست
بک: اهان
چندثانیه ای بینشون سکوت بود تا اینکه ژان توجهش رو به نگاه خیره بکهیون به زمین داد.
+ گه چیزی شده؟
بک: ها؟ نه چیزی نشده...راستش یکم خسته شدم از توی عمارت...میتونم برم بیرون هوایی بخورم؟
ژان چند لحظه توی سکوت بهش نگاه کرد. بکهیون میخواست تنهایی بره بیرون و ژان حس خوبی بابتش نداشت. ولی لبخندی زد و جوابش رو داد.
+ نیازی به اجازه نیست....هر وقت دوست داشتی میتونی بری بیرون
بک: ممنون ژان
+ فقط دیر نکنی نگرانت بشما...میدونی که قلبم طاقت نداره
مثل همیشه برای گه که اش دلبری کرد و خیز بردن بکهیون سمتش و بوسه محکمی که از سرش برد، نشون داد موفق شده احساساتیش کنه.
بک: انقدر واسه من دلبری نکن...زود میام
ژان لبخندی زد و با نگاهش تا زمان بیرون رفتنش از اتاق بدرقه اش کرد. به محض خروج بکهیون و بسته شدن در، لبخند از روی لب هاش محو شد.

ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...