لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
(ببخشید بابت تاخیر)کمی سرش رو به طرف ییبو چرخوند تا نظرش رو راجب این چیزی که توی ذهنش هست بپرسه. ییبو که متوجه حرکتش شده بود، سرش رو به طرفش چرخوند که باعث شد فاصله صورت هاشون کم شه.
کمی بیشتر سرش رو به ژان نزدیک کرد و آروم لب هاش رو نزدیک گوشش کشید. چشم های ژان از این حرکتش گرد شد و با مشت روی پاش کوبید.
ییبو نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست تا عکس العملی نشون نده.
_ وحشی نباش بیبی...آروم
+ مشت بعدی جایی میخوره که نباید وانگ ییبو...پس خفه شو
با ولومی که فقط به گوش ییبو برسه جمله اش رو گفت و بیخیال حرفی که از اول میخواست بهش بزنه شد. با آوردن سینی مشروبی نزدیکشون، ژان بلاخره از ییبو فاصله گرفت و جامی رو برداشت. ولی دست ییبو روی دستش نشست و جام و ازش گرفت.
_ نمیخواد بخوری بیبی...معدت حساسه میترسم اذیت شه
ژان سرش رو به طرفش چرخوند و توی چشم هاش زل زد. ییبو انگیزه قتل رو میتونست از توی چشم هاش بخونه.نیشخند ریزی زد و خودش مشغول نوشیدن مشروبی که از ژان گرفته بود شد. ژان کم کم داشت به این نتیجه میرسید که ییبو دوباره داره به قبل از خوب شدن رابطشون فلش بک میخوره.
با پخش شدن صدای چانیول توی گوش هاشون، ژان بلاخره نگاهش رو از ییبو گرفت و به پشتی صندلی تکیه داد.
چان: اگه اجازه بدید وسط حرفاتون بگم ما وارد شدیم...ییبو توهم یکم دهنتو ببند نمیخوام جسدتو از مهمونی ببرم بیرون
بعد با صدای آروم تری برای خودش و سهون زمزمه کرد.
چان: نمیدونم چرا دوباره مثل سگ هار پاچه همو میگیرن. یکم بهتر شدن بودن راحت بودیم...وحشیا
ییبو فقط تک خنده صدا داری زد و چیزی نگفت. گرچه قرار نبود بیخیال اذیت کردن ژان بشه. پس دوباره دستش رو روی شونه اش گذاشت و لب هاش رو به گوشش نزدیک کرد.
_ یه چیزی که فهمیدم میدونی چیه شیائو ژان؟ تا حالا الکی فکر میکردم با ابهتی ولی نگاه کن....کمرت انقدر باریکه که راحت توی دستم جا میشه
ژان لبخندی زد و به طرف ییبو چرخید.
+ منم اشتباه فکر میکردم ممکنه ابهت یک رییس داشته باشی...تو هنوزم همون پاپی نازی هستی که نمیتونه جلوی زبونش رو بگیره
با دیدن خشم توی نگاه ییبو و موفقیتش توی تلافی بخش کوچیکی از کارهاش، با همون لبخند به صندلی تکیه داد و مشغول نظاره بقیه افراد شد.
غافل از اینکه نگاه یک گرگ گرسنه کاملا میخ چهره و بدن جذابش شده. مرد که یکی از افرادی بود که هوانگ ارادت خاصی بهش داشت و تلاش میکرد اون رو به طرف خودش بکشونه، با اشاره از هوانگ خواست جلو بیاد.
KAMU SEDANG MEMBACA
THE GAME OF DESTINY
AksiFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...