لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.سهون با دیدن ماشین هایی که بهشون نزدیک میشد، اشاره ای به مارک کرد. اون هم تا به وظیفه ای که بهش سپرده شده عمل کنه. ماشین ها با فاصله کمی ازشون متوقف شد و هوان همراه محافظ هاش از ماشین پیاده شد.
با فاصله ی حدودا ۳ متری از سهون و افرادش ایستاد و با پوزخندی از بالا تا پایین سهون رو برانداز کرد.
هوان: تو باید شیائو ژان باشی...همونی که پشت تلفن باهاش حرف زدم
سهون: خودمم... برای حرف زدن و معرفی اینجا نیستم....طبق قرارمون محموله رو بده
صدای خنده بلند هوان، باعث شد دستاش مشت بشه.
هوان: میدونستم تازه کاری ولی نه دیگه انقدر....واقعا انقدر احمقی که فکر کردی محموله رو بهت میدم
با اشاره دستش، افرادی که تقریبا دو برابر افراد دور سهون بودن، اسلحه هاشون رو به طرفشون گرفتن.
هوان: میدونی....اگه فقط دنبال محموله اومدی بودی، شاید میذاشتم زنده بری....ولی به خودت اجازه دادی بری سراغ زن و بچم....این گناه بخشودنی نیست....کاری میکنم درس عبرت بقیه بشی
سهون پوزخندی زد و دستش رو بالا آورد. همون موقع صدای بچگانه ای توی گوششون پیچید.
= بابااااااااا
مارک همونطور که محکم بچه رو گرفته بود اومد و کنار سهون ایستاد. هوان با دیدن پسرش توی دستای مارک چشم هاش گرد شد.
سهون: تو مارو احمق فرض کردی؟؟
سهون همون لحظه، اسلحه اش رو از پشت کمرش دراورد و روی سر بچه گذاشت.
هوان: دستتو ازش بکش
سهون: میدونی چقدر از اینکه احمق قرض بشم بدم میاد؟
هوان: چطور لعنتی...چطوری؟؟
سهون: انتظار داشتی بذاریم زن و بچت همینطوری بیان پیشت؟ بدون اینکه کسی رو بفرستیم دنبالشون؟ ازت بعید بود
هوان: چی میخوای لعنتی؟
سهون: محموله رو
هوان: برش دار...توی کامیون هاس
با اشاره سر سهون، دو نفر رفتن تا محموله رو چک کنن. وقتی برگشتن، با دیدن نگاه منتظر سهون، سرشون رو به نشونه تاکید تکون دادن.
سهون: کامیون هارو بردارید
هوان: اول بچه ام
سهون: اینجا من کسیم که تصمیم میگیرم نه تو....برام کاری نداره قید محموله رو بزنم و مغز پسرت رو متلاشی کنم...پس خفه شو و بذار کارمو بکنم
دو نفر رفتن و سریع کامیون هارو از اونجا دور کردن.
هوان: حالا پسرمو بده
KAMU SEDANG MEMBACA
THE GAME OF DESTINY
AksiFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...