لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.نفسش رو با حالت کلافه ای بیرون داد و به سوهو خیره شد.
_ من نمیفهمم....من که ۲۴ سالم نشده برای چی باید به این جشن فاکی بیام؟؟؟
با حرص غر زد، اصلا نمیفهمید حضورش توی اون جشن چه لزومی داره. جشنی که برگزار کننده اش، باند اصلی و پایه یعنی نایمتر بود. باندی که بقیه باندها مثل باند خودشون، بلادی مانستر و بقیه به عنوان زیر مجموعه اش حساب میشدن.
سوهو: ییبو میشه انقدر باهام بحث نکنی؟ منم نمیدونم حتما یه دلیلی داره دیگه....تو اصلا مشکلت چیه؟
_ هرچی.....
با یک جواب کوتاه سوهو رو از سرش باز کرد و رفت توی اتاق تا آماده بشه. ولی به محض وارد شدن به اتاق با چشم های درشت دوستش اونم توی فاصله کمی رو به رو شد.
_ چانیول لعنتی ترسیدممم
چانیول خنده بی صدایی کرد و سر تکون داد.
چانیول: خیلی غر میزنیا توله شیر....آماده شو
_ صد دفعه بهت گفتم بهم نگو توله شیر بدم میاد
چانیول: میتونم....میگم...حالا آماده میشی یا نه؟
_ حداقل برو بیرون
چانیول: مگه چیزی هست که ندیدم؟
با این حرف چانیول، ییبو پوکر بهش خیره شد، بعد سری تکون داد و مشغول عوض کردن لباس هاش شد. کت و شلوار نوک مدادی ای که پوشیده بود، با موهایی که به طرز جذابی رو به بالا داده بود، سنش رو بیشتر از یک پسر ۲۳ ساله نشون میداد و همین باعث شد بلاخره حس رضایتی توی صورتش پیدا بشه.
چانیول نگاهی بهش انداخت و سوتی زد.
چانیول: خوبه کم کم داری به جذابیت من میرسی
_ واقعا پرویی....بریم الان داد گه گه در میاد
چانیول با شیطنت چشمکی زد و زودتر از اتاق بیرون رفت. ییبو نگاه آخری به آیینه انداخت و ماسکش رو برداشت. با خودش فکر کرد به احتمال زیاد قراره بلاخره باهاش رو به رو بشه.
با کسی که ندیده ازش خشمگین و متنفر بود. اون عوضی همیشه مایه حرص و غذاب ییبو بود و همونطور که دوست نداشت ببینتش، دلش میخواست قیافه کسی که همیشه باعث حرص خوردنشه رو ببینه.
همراه سوهو، لی و چانیول وارد عمارت محل جشن شد. این عمارت از اون چیزی که انتظارش رو داشت مجلل تر بود. تقریبا بیشتر مدتی که کنار هم بودن توی سکوت گذشت. به چند دلیل:
دلیل اول این بود که سوهو و لی کلا ادم های پر حرفی نبودن. دلیل دوم اینکه خود ییبو هم آدم پر حرفی نبود ولی خب گاهی هم میتونست زیاد حرف بزنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
THE GAME OF DESTINY
AksiFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...