لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.تقریبا بعد از گذشت دوساعت، بکهیون با نشوندن پوزخندی روی لب هاش، خودش رو عقب کشید و روی صندلی چرخ دارش چرخید تا روبه روی ژان و سهون قرار بگیره.
اون دونفر با دیدن نگاه بکهیون، نگاهشون رنگ کنجکاوی گرفت.+ تونستی گه؟
بکهیون با غرور ابروهاش رو بالا انداخت و دوباره روی صندلیش چرخید تا مقابل سیستم قرار بگیره.
بک: اینم سوال کردن داره؟ فکر کردید نمیتونم؟
سهون و ژان با شتاب خودشون رو بهش رسوندن و نگاهی به سیستم انداختن. چشمای ژان با دیدن مانیتور برقی زد.
همون لحظه، چانیول و ییبو، مارک و جینیونگ هم بهشون پیوستن. چانیول با کنجکاوی، همونطور که چشمای گردش گرد تر از همیشه بنظر میرسید، روبه بکهیون گفت:
چان: موفق شدی؟ واو...ایول داری پسر
بکهیون همونطور که میترسید هرلحظه چشمای اون پسر از کاسه دربیاد و بیوفته رو دستش، با دستپاچگی لبخندی زد و تشکر کرد.
+ کاملا غیرفعالش کردی....مشکلی پیش نمیاد؟
بکهیون سرش رو به چپ و راست تکون داد.
بک: دوباره به حالت اول برش میگردونم....هروقت وارد شدید دوباره وسایل امنیتی رو خاموش میکنم
نیک که تمام مدت کنار بکهیون نشسته بود و کارهاش رو تماشا میکرد، با تکون دادن سرش، با حرف بکهیون موافقت کرد.
× واقعا حرفهای هستید
مارک: وقتی از پس ماموریت هایی که رئیس منگ بهش سپرد براومد، این دیگه براش چیزی نیست
بکهیون با قیافهی تخسی نگاهش رو به مارک داد.
بک: بله دیگه شمام هی دم به دقیقه پرونده مینداختی رو دستم...یکم دیگه ادامه میدادی جنازهام میفتاد رو دست رئیسات
مارک که با تعجب به پسر پرروی مقابلش نگاه میکرد، خواست جوابی بهش بده، اما با دیدن نگاه تهدیدآمیز سهون و ژان دهنش رو بست.
بکهیون که متوجه سکوتش شد، نامحسوس و به دور از چشم بقیه، زبونش رو براش دراز کرد و روش رو برگردوند.
خب مارک واقعا باید برای جلوگیری از سکته کردنش از شدت تعجب سعی میکرد با این رفتارها کنار بیاد. با شنیدن دوباره صدای ژان، نگاهش رو بهش داد.
+ گاوصندوق چیشد؟ اونو چیکار کردی؟
بکهیون از بین وسایل هایی که سهون براش آورده بود، یک دستگاه کوچولو درآورد و به ژان داد.
بک: هروقت وارد اتاق شدید این دستگاه رو وصل کنید به گاوصندوق....اونموقع میتونم گاوصندوق روهم هک کنم
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...