لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.سه روز بعد
کلافه از بیکاری مطلق این مدتش، توی اتاق راه میرفت و به باعث بانی این بیکاری فحش میداد.
بعد از ماجرای انتقام خونی و اثبات اینکه اتفاقات کار ژان نبوده، پدرش با خشم برای مدت نامعلومی از ماموریت ها کنار گذاشته بودش.
لحظه به لحظه خشمش نسبت به ژان بیشتر میشد ولی فعلا کاری از دستش برنمیومد. نمیدونست ژان و ییبو مدرکی که نشون بده لی چیکار کرده به رییس هونگ دادن یا نه.
پس تا زمانی که همه چی آروم بود باید عقب میکشید و توجه ها رو به خودش جلب نمیکرد.
به اندازه کافی پدرش روش حساس شده بود و همین باعث میشد کوچکترین خبری از ماموریت های ییبو هم بهش نرسه. لعنتی به شانس فرستاد و توی ذهنش چندین بار ژان رو با روش های مختلف به قتل رسوند.
ولی با ضربه ای که به در اتاقش خورد، تمام افکارش دود شد و سرش رو به طرف در چرخوند.
لی: بله؟
در اتاق آروم باز شد و چهره آروم و همیشه مهربون سوهو مقابلش چشماش قرار گرفت. ناخوداگاه لبخندی زد و بهش نگاه کرد. با هرکسی مشکل داشت، ولی نمیتونست منکر علاقه اش به برادر بزرگترش بشه.
سوهو: میتونم بیام داخل؟
لی: این چه سوالیه؟ معلومه که میتونی
سوهو لبخند محوی زد و وارد اتاق لی شد. نمیدونست چرا دیگه نمیتونست مثل قبلا از دیدن برادرش خوشحال باشه. ولی هرچی بود، اون برادر کوچکترش بود.
روی مبل توی اتاقش نشست و بهش نگاه کرد.
سوهو: از مرخصیت راضی هستی؟ پدر گفت مدتی بهت استراحت داده
لی به سختی سعی کرد مانع شکل گرفتن پوزخند روی لب هاش بشه. پس پدرش حقیقت رو به سوهو نگفته بود؟
لی: اره...تقصیر توعه گه...خودت رو راحت از همه چی کنار کشیدی
سوهو: متاسفم...بار همه چی روی دوش تو و ییبو افتاده
لی با شنیدن اسم ییبو، دندون هاش رو نامحسوس روی هم فشار داد. ییبو، ییبو، ییبو! همیشه همین بود. پدرش و سوهو همیشه ییبو رو کنار اون قرار میدادن و این چیزی نبود که لی بتونه بپذیره.
سعی کرد بیخیال فکر به این موضوع بشه و توجهش رو به برادرش بده.
لی: هنوزم وقت هست
سوهو: اصلا لی...حتی دلم نمیخواد بهش فکر کنم...من حالم توی شرکت خوبه...به هرحال یکی باید اون یکی تجارت خانوادگیمون رو هم ادامه بده نه؟
لی: از اینکه هیچ ربطی به کارای خلاف ما نداری خوشحالی گه؟
سوهو نفس عمیقی کشید و به نقطه نامعلومی خیره شد.

ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller _ angst _ romance Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم...