part 33

183 56 219
                                        

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

صبح خیلی زود بود که بالاخره به عمارت رسیدن. همون لحظه که وارد سالن عمارت شد، با مارک مواجه شدن. مارک با خوشحالی به سمتشون رفت.

مارک: رئیس.....اومدین

ژان لبخند شیرینی زد و هرسه باهم احوال پرسی گرمی کردن، مارک جلو اومد و وسایل هایی که دست ژان بود رو، ازش گرفت. ژان با این کارش لبخندی زد.

+ خودمون دست داریم مارک......میاریمشون

مارک اهمیتی نداد و چمدون سهون رو هم برداشت. سهون ابروهاش رو بالا انداخت.

سهون: میبینم سحرخیز شدی

مارک: نمیتونستم بخوابم....منتظر بودم تا بیایید، باید چیزی رو بهتون اطلاع میدادم

+ چیشده؟

مارک: راستش یک موردی پیش اومده، اگه خسته نیستید میتونید بهش رسیدگی کنید

+ راجع به محموله‌ای که دزدیده شده؟

مارک: بله

+ مشکلی نیست، اتفاقا دیشب خود رئیس زنگ زد و ما موافقت کردیم، الان بیداره؟

مارک: اره.....داره کتاب میخونه

ژان سری تکون داد و همراه با سهون به سمت اتاق پدرش رفتن. ضربه ای به در زد و بعد از شنیدن اجازه، وارد شدن. ژان روبه روی میز پدرش و سهون یک قدم عقب تر ایستان.

+ سلام بابا

پدرش نگاهش رو از کتابش برداشت و به ژان و سهون داد.

× اومدین، منتظرتون بودم.....حالت چطوره ژان؟ بهتری؟سفرتون چطور بود؟

ژان لبخند کمرنگی زد و با لحن آرومی جواب داد.

+ اره به لطف سهون و شما حالم خیلی بهتره......سفر هم خیلی خوب بود......بابتش ازتون ممنونم

پدرش سری تکون داد و این دفعه نگاهش رو به سهون داد.

× سهون تو چطور؟

سهون: بله منم خوبم........ممنونم بابت پیشنهادتون، خیلی خوش گذشت و ژان هم حالش خیلی بهتر شده

بعد از مکالمه‌ی کوتاهی که صورت گرفت، منگ سری تکون داد و سراغ موضوع اصلی رفت.

× خوبه.....راجع به ماموریت فکر کردید؟ میخوایید انجامش بدید؟

+ بله، میشه راجع بهش بیشتر بهمون بگید؟ توسط کی دزدیده شده و چطور؟

منگ بعد از دادن یکسری اطلاعات مربوط به ماموریت، نگاهی بهشون انداخت. پوزخندی رو لبه ای سهون نشست و زیرلب چیزی زمزمه کرد.

سهون: اون موش های کثیف.....این چندوقت مشخص بود خیلی دور برشون داشته..... میدونستم آخرش به خودشون جرات همچین کاری رو میدن

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now