talk to me(part 7)

3.8K 580 64
                                    

با صدای زنگ در جورابشو تند تند پاش کرد و سمت در دوید...
سان درو زودتر باز کرده بود و تا خواست به تهیونگی که داخل شده بود سلام کنه یه موجود کوچولو از کنارش رد شد خودشو به تهیونگ رسوند...
><سلاااااامممم عموووو(خوشحال)
÷سلام ته(خنده)
تهیونگ به سان سلام کرد و بعد از گذاشتن پلاستیک توی دستش روی مبل جلوی ووجین دوزانو نشست...دستاشو باز کرد و ووجین و بغل کرد...
ووجین به عقب هلش داد و اخم کیوتی کرد...
÷اع...ووجین این چه کاریه؟...(اخم کمرنگ)
><تیپم خراب میشه...(کیوت)
تهیونگ خندش گرفت و دستاشو به نشونه تسلیم بالا اورد و به تیپ امروز ووجین کوچولو نگاه کرد‌...
_بذار ببینم تو خوشتیپ تر شدی یا من...
عقب رفت و نمایشی دستشو زیرچونش گذاشت...
ووجین سریع اخمش از بین رفت و نمکی خندید و به عمو تهیونگش خیره موند تا نظرشو بگه...میدونست اون مثل قبلنای باباش مدله و همیشه لباسای زیبایی میپوشه...برای همین استرس گرفته بود...

تهیونگ سرتا پاشو نگاه کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ سرتا پاشو نگاه کرد...یه بولیز استین بلند صورتی و شلوارک لی با جوارابی سفید تا مچش موهاشم مثل همیشه چتری توی صورتش ریخته بود...با اینکه امسال کلاس اول رفته خیلی ظریف و کوچولوعه و باعث میشه هر سری براش لباسای کوچیک تر از سنشو بخرن...
_تو بردی ووجین(ناراحتی مصنوعی)
ووجین داد بلندی زد و بالا پایین پرید و با افتخار به باباش نگاه کرد...
><دیدی بابایی؟
سان موهاشو نوارش کرد و چشماشو روهم فشار داد...
÷اره عزیزم...(لبخند)
ووجین سمت اتاقش دوید و غیب شد ...سان خواست به تهیونگ بگه بشینه که تهیونگ پلاستیک روی مبلو سمتش گرفت‌...
÷این چیه؟...
تهیونگ با قیاقه پوکر همیشگیش پلاستیکو تو بغل سان گذاشت و روی مبل نشست...
_میدونم وقتی بریم میشینی پای کارو وقتی به خودت میاد که شب شده و معدت داره سوراخ میشه...و قند خونتم حسابی اومده پایین...
سان لبخندی زد و توی پلاستیک و نگاه کرد...
_ساندویچ سبزیجات رژیمی و نوشابه بدون قند گرفتم...وقتی رفتیم همشو میخوری بعد کارتو شروع میکنی فهمیدی؟...
سان پلاستیکارو روی اپن گذاشت و سمت تهیونگ برگشت...
÷میدونستی خیلی خوشحالم که تو رفیقمی دیگه؟(خنده)
_من نه(پوکر)
سان خندید و کنار تهیونگ نشست...میدونست تهیونگ هرچقدر هم به حرف و قیافه مثل سنگ باشه دلش از ووجین هم پاک تره...
_ ووجیناااا...کجا رفتی بیا بریم دیگه عزیزم...(داد زد)
صدای الان میام ضعیف ووجین از توی اتاقش اومد و بعد خودش با چیزی که پشتش قایم کرده بود دوید و توی هال اومد...
_بریم؟...
><نچ...برات یه چیزی درست کردم عمو(خجالتی)
تهیونگ نیم خیز شد و به ووجین نگاه کرد...
_خب...چیه ببینم...
ووجین اروم از پشتش کاردستیشو بیرون اورد...

یکی از عکسای تهیونگ و گرفته بود و روش برگای رنگی چسبوند بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یکی از عکسای تهیونگ و گرفته بود و روش برگای رنگی چسبوند بود...
تهیونگ عکس و ازش گرفت و کمی نگاه کرد...
÷اوووو اینو کیوتی من درست کرده؟...
><اوهوم...بد شده؟...
تهیونگ کاردستیو به سان داد و لپ ووجین و کشید...
_خیلی قشنگ شده...برای خودمه؟...
><اره...دوسش داری؟...
_معلومه...(لبخند)
سان با تعجب به عکس نگاه کرد...
÷اینو از کجا اوردی ووجینم؟(خنده)
><یکی از بچه هامون خواهرش عاشق عمو تهیونگه...میگه همه ی عکساشو به دیوار اتاقش چسبونده...باهمدیگه دعواشون شد...اونم یکی از عکسارو که خیلی دوست داشت کند و میخواست تو مدرسه بندازه دور...منم سریع ازش گرفتم(خجالتی)
_اوووه...ببینم این برگاروهم خودت رنگ کردی؟...
ووجین موهاشو از صورتش کنار داد و سرشو تکون داد...
><دیروز معلم علوممون گفت...گیاها اوند دارن...اگه به جای اب...توی ابرنگ بذاریشون...همون رنگی میشن...منم گل پیدا نکردم(خنده خجالتی)مجبور شدم با برگ درستش کنم...
سان پسرکشو بغل کرد و پیشونیشو بوسید...
÷میبینی عمو ووجینم به درساش گوش میده(لبخند)
تهیونگ سر تکون داد و دست ووجین و گرفت...
_خببب بریم خوشگذرونیییی!
ووجین داد زد و دست تهیونگ و محکم تر گرفت...
><کاااجاااا(بزن بریم)
.......
بعد از خوردن کیک و قهوش بلند شد و دستاشو کشید تا خستگیش در بره...
صدای نوتیف گوشیشو شنید و از جیب شلوارش بیرون اورد تا ببینه چیه...
یه پیام از پیج شرکت مدلینگ وی بود...
×عاهههه اونا بازم اطلاعیه استخدام عکاس جدید داده بودن...خواست با بی حوصلگی گوشیو خاموش کنه که کلمه ای رودید که اول فکر کرد اشتباه خونده...
یه دور کامل متن و خوند...
دعوت به همکاری یک عکاس حرفه ای و مجرب در شرکت مدلینگ وی که واجد شرط زیر باشد👇🏻
توانایی تکلم نداشته باشد...
لازم به ذکر است شرط بالای ۳۰ سال بودن عکاس منتفی شده است...برای درخواست به این ادرس ایمیل‌.......
وویونگ چند بار چشماشو مالید و متن و دوباره خوند...
×عااا...این دیوونس؟؟؟؟(تعجب)
+کی؟...(خسته)
وویونگ نگاهش به کوکی افتاد که موهاش به هم ریخته بود و مشخص بود تازه از خواب بیدار شده...
×چه عجبببب! میذاشتی فردا بیدار میشدی!با خودت میگی خب یه وویونگ بدبختی هست که اونجا بشینه و سفارشای مردم و اماده کنه و همزمان هزار تا کار دیگه‌هم انجام بده...
جونگ کوک سمتش اومد دستاشو روی شونش گذاشت و روی مبل پرتش کرد خودشم کنارش نشست و سرشو روی شونش گذاشت...
+دلم میخواد بمیرم وویونگ...
×هایشش به من چه...
+دیگه امیدی ندارم...مگه هر کس تو زندگی به دنیا نمیاد تا یه هدفی انتخاب کنه و بهش برسه؟...
×اصلش اینه که خودتو میکشی تا بهش برسی ولی نمیرسی(خنده)
جونگ کوک کوسن مبل وتو صورت وویونگ کوبید...
+بیشعور دارم باهات جدی حرف میزنم...
×ارسو ارسو...
+میدونی فکر کنم دیگه نمیشه...من همه ی راهارو امتحان کردم...
وویونگ خواست چیزی بگه اما حرف اخر کوک و اطلاعیه جدید شرکت تو مغزش همینطور اکو شد...
سلام هه سان هستم😀❤
داستان داره تازه شروع میشه😏🤫
امیدوارم دوسش داشته باشید🥰😍❤❤

talk to meWhere stories live. Discover now