talk to me(part 106)

1.7K 203 74
                                    

بعد از خوابیدن وویونگ‌سان پیشونیشو بوسید و سمت تهیونگ که هردوتا بچه رو تو بغلش گرفته بود رفت...

÷واووو چقدر پدر بودن بهت میاد وی(خنده)

تهیونگ نگاهی به سان کرد و لبه ی تخت کنار کوک نشست...

_کافیه به یکیشون دست بزنم تا اون یکی گریه کنه...دستام درد گرفتن سان بیا کمک...

سان خندید و جلوتر رفت و دونگ ووک و از تهیونگ گرفت...

پدر و مادر کوک برای خرید به فروشگاه رفته بودن...

÷تو خوبی کوکی؟...

جونگ کوک خمیازه ای کشید و از درد بخیش قیافش جمع شد...

+مگه میشه خوب نباشم هیونگ‌...ما زندگی الانمون و این خوشبختیمونو مدیون تو و وویونگیم...اگه باهم اشنا نمی شدیم اگه تو توی نقشمون کمکمون نمیکردی اگه توی درمان کمکمون نمیکردی...عاهه‌...خیلی ازت ممنونم هیونگ...

سان لبخند زد و دست کوک و نوازش کرد...

÷ما کاری نکردیم کوک این توی سرنوشت شما بوده...

کوک لبخندی زد و به دونگ ووک که توی بغل سان وول میخورد نگاه کرد...

_چرا این بچه نمیخوابه...

سان خندید و دست کوچولوی دونگ ووک و بوسید که غر غر کیوتی کرد...

=وایستا وایستا اتاقو رد کردیییی...

با صدای هان سر همه سمت در برگشت...ووجین با سرعت جت وارد اتاق شد و سمت وویونگ که از صداش بیدار شده بود دوید...

از پایین تخت به زور سرشو بالا اورد و دست وویونگ و گرفت...

><پاپا...وودونگی جونم خوبی؟...(گریه)

وویونگ دست ووجین و محکم گرفت و به هان نگاه کرد...

×هان بذارش پیشم...

هانیول جلو اومد و ووجین و بغل کرد و روی تخت گذاشت...ووجین نگاهی به نوزادی که سرشو به سینه ی وو چسبونده بود و خواب بود انداخت...

وویونگ و بغل کرد و سرشو توی گردنش برد...

وویونگ کمرشو نوازش کرد و تند تند لپشو بوسید...

×هیششش من اینجام ووجینم ببین سالمه سالم نمیخوای به سانمی سلام کنی؟...

ووجین گردن وویونگ و بوسید و محکم تر بغلش کرد...

><پ...پاپا...(بغض)

×جونم عزیزم...

><خیلی دوست دارم...

×عااااپسر کوچولوی من منم دوست دارم...

با صدای غرغر کوچولوی سانمی ووجین اروم عقب اومد و نگاهش کرد...

بالاخره چشماش و باز کرده بود و با کنجکاوی به ووجین نگاه میکرد...

سان دونگ ووک و به کوک داد و سمت ووجین رفت...

talk to meWhere stories live. Discover now