talk to me(part 29)

3.4K 473 141
                                    

÷میتونستی امشبو بمونی رانندگی این وقت شب خطرناکه...

وویونگ ووجین و از پاهاش جدا کرد و روی مبل نشوندش...

×نه شبارو باید خونه ی خودم باشم...

÷ببخشید امروز وقت نشد ولی فردا حتما راجب شرایط و حقوقت صحبت میکنیم...

×مهم نیست سان...فردا باید ساعت چند اینجا باشم؟...

÷من ۷راه میوفتم...باید قبل از من برسی...

وویونگ سر تکون داد و گونه ی ووجین و بوسید...

×فردا میبینمت فرشته کوچولوی من(لبخند)

ووجین هم سریع گونه وویونگ و بوسید و نمکی خندید...

><شب بخیر وودونگی...دوست دارم(لبخند)

وویونگ خندید و در و باز کرد...

×نادووو...

..........

با طلوع خورشید سرش سمت پنجره چرخید...از وقتی که تهیونگ به خونه رسوندش تا الان نتونسته بود بخوابه...

+یعنی شرطش چیه؟...

به پهلوی دیگش چرخید و دماغشو خاروند...

+کاش گی بود...کاش حداقل امنیسکشوال بود(یعنی به هردو جنسیت تمایل داره ولی نه یک اندازه)

به عکس بزرگی از تهیونگ که روی دیوار زده بود خیره شد...

+اون چشما فقط باید منو ببین...اگه قراره به بهونه ی لال بودنم به لبام خیره بشی تا بفهمی چی میگم...حاضرم تا اخر عمرم لال بمونم...

دستشو روی لباش کشید و نالید...

+من میخوامشون...من اون لبای لعنتیتو میخوام...دلم میخواد وقتی بهم پوزخند میزنی یا تیکه میندازی‌..‌‌.لبامو روی لبات بکوبم و اونقدر ببوسمت تا حرفت یادت بره...

دستشو روی رانش کشید و قطره اشکی از حسرت روی گونش چکید...

+دلم میخواد رد انگشتات و لبات روی کل تنم کبود بشه...مثل این...

با یاداوری پسری که دیشب داشت زیر لگدای تهیونگ جون میداد گریش شدیدتر شد...

+من حتی به اندازه ی اون پسرم نبودم...(گریه)اگه جلوتو نمیگرفتم واقعا میخواستی اون پسر و با خودت ببری؟...میخواستی تا صبح باهاش...

چشماش گرد شد و اشکاشو تند تند با دستاش پاک کرد و مثل دیوونه ها خندید...

چشماش گرد شد و اشکاشو تند تند با دستاش پاک کرد و مثل دیوونه ها خندید

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.
talk to meHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin