talk to me(part 101)

1.8K 214 46
                                    

مامان کوک_اخه من قربوووونت برم کوکی مننن...

کوک با ذوق به خوراکی های توی دست مامانش نگاه کرد و اب دهنشو قورت داد...

باباش درحالی که سرش‌و تکون میداد جلو اومد و تا جایی که شکم بزرگش میذاشت بغلش کرد...

بابای کوک_یوبو فکر نکنم اصلا حواسش به ما باشه(خنده)

تهیونگ خنده ی هولی کرد و دستشو پشت کمر کوک کشید...

_نه هنوز تو شوکه اینه که شما ا‌ومدین...مگه نه عزیزممم..؟؟...

کوک سریع به تهیونگ نگاه کرد و سمت مامانش رفت...

+اوهوم اوهوم...خیلی خوشحالم که ا‌ومدینننن...

گونه ی مامان باباشو بوسید و دستشونو گرفت و سمت مبلا اورد...

تهیونگ بسته های خوراکیو از مامان کوک گرفت و روی اپن گذاشت...

_تروخدا شما بهش یه چیزی بگید...باید الان فقط استراحت کنه اما گوش نمیده...تازه من یه ماهه شرکت نمیرم وگرنه میخواست اونم بیاد...

مامان کوک دست خالکوبی شدشو گرفت و نوازش کرد...

اوما_عزیز دلم...این ۱هفته رو صبوری کن و استراحت کن...بذار خیال تهیونگم راحت باشه...

اپا_راست میگه پسرم...تهیونگ نگرانته...

+هووووف...الان راحت شدی تهیونگ؟...(خنده)

تهیونگ پفک و چیپسارو توی ظرف ریخت و جلو اومد...انگشتشو روی گردنش گذاشت و به کوک نگاه کرد...

_اصلا اینجام گیر کرده بود(خنده)

................

÷چاگی...چاچا...بیدار نمیشی؟...

وویونگ تکون کوچیکی خورد و چشماشو باز کرد...

×عاههه...ساعت چنده؟...

÷۶غروب...

×۶غروب؟؟؟(متعجب)

سان خندید و موهای وو رو نوازش کرد...

÷اره عزیزم ۲ساعته خوابیدی نترس(خنده)

×سان...

سان جلوتر اومد و دست وو رو گرفت...

÷جونم...

×من زشت شدم؟...

÷نه معلومه که نه عزیز دلم...

×چاق شدم...صورتم...دستام...

سان لباشو کوتاه بوسید تا ادامه نده...

÷هیشششش تپلی شدی اما خیلی دوست داشتنیه نگران نباش چاگی...بعد عمل خوب میشی(لبخند)

×یوبو(بغض)

÷جونم عزیزم...چرا بغض میکنی اخه؟...

×من خیلی تنهام...

سان نفسشو کلافه بیرون فرستاد و سمت وو رفت...

talk to meWhere stories live. Discover now