talk to me(part 35)

3.2K 447 121
                                    

چشماشو باز کرد و لپ پشمک که تو بغلش خواب بود و بوسید...

><بیدار شو پشمک جونم...امروز بابایی خونس...

نگاهی به اتاقش کرد و گوشاشو تیز کرد تا صدای وویونگ یا سان و بشنوه اما چیزی نشنید‌‌‌...

><یعنی رفتن خرید؟...

روی تخت نشست و بغضشو قورت داد...

><منو نبردن؟(بغض)

از روی تخت پایین پرید و سرشو سمت پشمک برگردوند...

><اوهوم راست میگی وودونگی همیشه پیشم میمونه...

سمت در رفت و درو باز کرد و اروم داخل هال سرک کشید...

وقتی کسیو ندید توی اشپزخونه رفت اما اونجا هم چیزی ندید...

><وودونگی...

توی هال اومد و کوله ی وویونگ و روی مبل دید...نفس راحتی کشید و سمت در اتاق باباش رفت...

اروم در زد...اما صدایی نشنید‌...

><بابایی...خوابیدی؟...

وقتی صدایی نشنید اروم در و باز کرد و داخل شد...

سان پشت به وو خوابیده بود و طبق عادت بالشتشو بغل کرده بود...

وویونگ هم دستاشو روی شکمش قفل کرده بود و خوابیده بود...

><اینجایین...

با دیدن وویونگ و سانی که پیش هم خواب بودن نمکی خندید و روی تخت رفت...

بینشون دراز کشید و پتو رو بالاتر کشید...

به چهره ی معصوم غرق خواب وویونگ و باباش نگاه کرد و اروم گونه ی هردوشونو بوسید...

><خوش به حال گوگدو...

با فکر خاطره ی مسافرتی که بغل دستی و دوست صمیمیش گوگدو براش گفته بود لباش از ناراحتی غنچه شد...

وویونگ کش و قوسی به خودش داد و چشماشو باز کرد با دیدن ووجین که کنارش دراز کشیده بود خندید و بغلش کرد...

×ایگووو...کیوت من تنها بودی؟...

ووجین قسمتی از سینه ی برجسته ی وو رو که از یقش دیده میشد بوسید...

><فکر کردم رفتین بیرون و منو نبردین...

و‌ویونگ خندید و سرشو بوسید...

×من به ووجینم قول دادم تنهاش نذارم...

ووجین نگاهی به سان که هنوز خواب بود کرد و موهای باباشو نوازش کرد...

><بابایی خیلی خستس؟...

وویونگ روی تخت نشست و موهاشو با دستش بالا داد...

نگاهی به سان که مثل بچه ها بالشتشو بغل کرده بود انداخت...

استین تیشرتاش بالا رفته بودو بازوهاش خیلی توی چشم بودن...وویونگ سرشو تکون داد و به ووجین نگاه کرد...

talk to meWhere stories live. Discover now