+نمیشد امشب و اینجا بمونین؟...
سان سر ووجینی که از خستگی خوابش برده بود و روی شونش جا به جا کرد و دست کوک و گرفت...
÷نه عزیزم دیگه باید بریم...فقط...
وویونگ نگاهی به سان کرد و ادامه ی حرفشو گفت...
×تهیونگ...
_بله...
×میشه...چند وقتی نری شرکت؟...
جونگ کوک لبشو گازگرفت و با انگشتای کوچیک تهیون توی بغلش بازی کرد...
خودشم دلش نمیخواست که تهیونگ تو این مدت سرکار بره...
از طرفی دلتنگیش برای ته و از طرف دیگه نگهداری دوتا بچه و درد بخیه هاش...
اما دیگه نمیخواست به تهیونگ اصرار کنه...
تهیونگ موهاشو بالا داد و نگاهی به وویونگ و کوک انداخت...
_عاه...خودمم تو فکرشم...
÷میدونی به خاطر خودتون میگیم...نگهداری دوتا بچه با وضعیت کوک...خیلی براش سخته...
_شاید باید به فکر پرستار باشم...
×تهیونگ برای نوزاد نمیشه پرستار گرفت...
_چرا؟...
×چون احتیاج به مراقبت خود کوک داره...اون ادم غریبس...نمیتونه مثل کوک با بچه ها کنار بیاد...پرستار برای بالای ۵سال خوبه...
تهیونگ نگاهی به کوک ساکت انداخت و سرتکون داد...
_راست میگی...به هرحال تو تجربشو داری...
×الان داری متلک میگی؟(خنده)
÷نه عزیزم این لحنش واقعیه من میشناسم(خنده)
تهیونگ لبخندی زد و دستشو دور کمر کوک حلقه کرد...
هان به اندازه ی کافی برای شرکت سود میکرد...باید چند وقت دیگه هم کنار خانواده ۴نفرش میموند...
...................
پماد و از توی کشو برداشت و کش شرتک وو رو پایین تر داد...
وویونگ خمیازه ای کشید و صداهای نامفهومی از خستگی دراورد که سانمی ناله ای کرد و بیدار شد...
وویونگ دست راستشو از موهای سانمی تا پیشونیش نوازشوار کشید و اروم لالایی ای رو براش زمزمه کرد...
سان لبخندی از صدای لطیف همسرش زد و پماد و با سرانگشتاش روی پوست نرم شکم وو کشید...
×تا کی باید این کرمو بزنم یوبو؟...
سان اروم شکم وو رو نوازش کرد و دستشو سمت وی لاینش که درحال برگشت بود برد...
÷عزیز دلم این برای اینه که پوستت ترک نیوفته...بعد ازحاملگی باید اینو بزنی...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...