talk to me(part 99)

1.9K 213 101
                                    

با خر خر کوچیک وو کنار صورتش چشماشو باز کرد و لبای غنچه شدش به خاطر فشار بالشت و دید...

لبخندی زد و به بدنش از خستگی کش و قوسی داد...

اروم بلند شد و نگاهش به شکم کیوت و بزرگ وو که از تیشرت بیرون بود افتاد...

اروم بلند شد و نگاهش به شکم کیوت و بزرگ وو که از تیشرت بیرون بود افتاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به خاطر شکمش قوس کمرش بیشتر شده بود و ظرافتشو ۱۰۰ برابر میکرد...

دستشو روی ران تپلش کشید و اروم شروع به ماساژ دادنش کرد...

به خاطر حاملگیش صبحا دست و پاش ورم میکردن و سان همیشه زودتر بلند میشد تا ماساژسش بده که بعد از بیدار شدن احساس بدی نداشته باشه...

دستاشو از رون وو اروم روی شکم گردش کشید و سرشو بهش نزدیک کرد...

÷صبح بخیر دخمل بابا...(لبخند)

شکم وو رو بوسید که وو تکونی خورد و دوباره چشماشو بست...

سان سینه برجستشو ماساژ داد که وو اروم چشماشو باز کرد..‌.

سان لبخندی زد و روی صورتش خم شد و لباشو بوسید.‌..

÷صبح بخیر زیبای من...

وویونگ لبخند کوچولویی زد و دوباره چشماشو بست...

سان دست از سر سینه هاش برداشت و دستای وو رو باز کرد و دو طرفش گذاشت...

سینه هاش اونقدر برجسته بودن که راحت میتونست توی مشتش بگیرتشون و فشارشون بده و این همیشه وسوسش میکرد.‌..

اروم بازوهاشو ماساژ داد و سمت ساعدش رفت...

÷چاگیییی...بیدار شو عزیزم...

وویونگ ناله ای کرد و ترجیح داد فعلا از ماساژ صبحگاهیش لذت ببره...

سان مچشو ماساژ داد و هردوتا دستشو توی دستای وو قفل کرد...

تا جایی که شکمش اجازه میداد روش خم شد و سرشو توی گردنش برد...

÷عاااا...بلند شو دیگه تنبل...امروز باید بریم بقیه خریدها...

وویونگ سان و از روی خودش کنار زد و پاشو روی کمرش انداخت و محکم بغلش کرد...

×خوابم میاد...

talk to meWhere stories live. Discover now