با خر خر کوچیک وو کنار صورتش چشماشو باز کرد و لبای غنچه شدش به خاطر فشار بالشت و دید...
لبخندی زد و به بدنش از خستگی کش و قوسی داد...
اروم بلند شد و نگاهش به شکم کیوت و بزرگ وو که از تیشرت بیرون بود افتاد...
به خاطر شکمش قوس کمرش بیشتر شده بود و ظرافتشو ۱۰۰ برابر میکرد...
دستشو روی ران تپلش کشید و اروم شروع به ماساژ دادنش کرد...
به خاطر حاملگیش صبحا دست و پاش ورم میکردن و سان همیشه زودتر بلند میشد تا ماساژسش بده که بعد از بیدار شدن احساس بدی نداشته باشه...
دستاشو از رون وو اروم روی شکم گردش کشید و سرشو بهش نزدیک کرد...
÷صبح بخیر دخمل بابا...(لبخند)
شکم وو رو بوسید که وو تکونی خورد و دوباره چشماشو بست...
سان سینه برجستشو ماساژ داد که وو اروم چشماشو باز کرد...
سان لبخندی زد و روی صورتش خم شد و لباشو بوسید...
÷صبح بخیر زیبای من...
وویونگ لبخند کوچولویی زد و دوباره چشماشو بست...
سان دست از سر سینه هاش برداشت و دستای وو رو باز کرد و دو طرفش گذاشت...
سینه هاش اونقدر برجسته بودن که راحت میتونست توی مشتش بگیرتشون و فشارشون بده و این همیشه وسوسش میکرد...
اروم بازوهاشو ماساژ داد و سمت ساعدش رفت...
÷چاگیییی...بیدار شو عزیزم...
وویونگ ناله ای کرد و ترجیح داد فعلا از ماساژ صبحگاهیش لذت ببره...
سان مچشو ماساژ داد و هردوتا دستشو توی دستای وو قفل کرد...
تا جایی که شکمش اجازه میداد روش خم شد و سرشو توی گردنش برد...
÷عاااا...بلند شو دیگه تنبل...امروز باید بریم بقیه خریدها...
وویونگ سان و از روی خودش کنار زد و پاشو روی کمرش انداخت و محکم بغلش کرد...
×خوابم میاد...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...