talk to me(part 97)

1.8K 220 86
                                    

_الان میوفتییی(حرصی)

هان درحالی که دو تا از کتابای ته رو روی دسته ی مبل گذاشته بود تا قدش به سقف برسه بهش نگاه کرد...

=چسب و بده...انقد غر نزن...

تهیونگ نفسشو کلافه بیرون فرستاد و چسب و بهش داد...

_عزیزم تو یه چیزی بهش بگو...

جونگ کوک درحالی که سرشو به مبل تکیه داده بود و چشماشو بسته بود اروم چشماشو باز کرد...

+خب تولد داداششه دلش میخواد...عاخ...به سقفم بادکنک بزنه...عاه...چیکارش داری عزیزم...

تهیونگ نگاهی به هان کرد و درحالی که اماده بود تا هر لحظه بگیرتش سمت کوک رفت...

موهاشو نوازش کرد و صورت عرق کردشو اروم فوت کرد...

_تو خوبی هانی؟...

کوک از فوت خنک ته لبخندی زد و اروم سرشو تکون داد...

کوک از فوت خنک ته لبخندی زد و اروم سرشو تکون داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+امروز خیلی اذیت میکنن...

تهیونگ دستشو روی شکم بزرگش کشید و پیشونی کوک و بوسید...

_قربونشون برم...

کوک با اخم کیوتی نگاهش کرد و دست ته رو از روی شکمش برداشت...

+میگم اذیت میشم بعد تو قربون صدقشون میری...

تهیونگ خنده ی مستطیلی ای کرد و گونشو نوازش کرد...

میدونست به خاطر حاملگیش حساس میشه و یکم حسود...

_بیانه لاو...میدونی که تورو از همه بیشتر دوست دارم(لبخند)

=ت...تهههه...

با صدای هان سریع بلند شد و توی هوا گرفتش...

یه دستی روی کولش انداخت که هان با مشت به کمرش زد....

=هوووی ولم کن...بذارم زمیننن...

تهیونگ نیشگونی از رانش گرفت که هان دادی زد و فکشو بهم فشارداد....

_حالا دیگه اسپایدرمن بازی در میاری؟...میدونی اگه چیزیت بشه سان چیکارمون میکنه؟

هان با پاش لگدی به شکم ته زد...

talk to meWhere stories live. Discover now