_الان میوفتییی(حرصی)
هان درحالی که دو تا از کتابای ته رو روی دسته ی مبل گذاشته بود تا قدش به سقف برسه بهش نگاه کرد...
=چسب و بده...انقد غر نزن...
تهیونگ نفسشو کلافه بیرون فرستاد و چسب و بهش داد...
_عزیزم تو یه چیزی بهش بگو...
جونگ کوک درحالی که سرشو به مبل تکیه داده بود و چشماشو بسته بود اروم چشماشو باز کرد...
+خب تولد داداششه دلش میخواد...عاخ...به سقفم بادکنک بزنه...عاه...چیکارش داری عزیزم...
تهیونگ نگاهی به هان کرد و درحالی که اماده بود تا هر لحظه بگیرتش سمت کوک رفت...
موهاشو نوازش کرد و صورت عرق کردشو اروم فوت کرد...
_تو خوبی هانی؟...
کوک از فوت خنک ته لبخندی زد و اروم سرشو تکون داد...
+امروز خیلی اذیت میکنن...
تهیونگ دستشو روی شکم بزرگش کشید و پیشونی کوک و بوسید...
_قربونشون برم...
کوک با اخم کیوتی نگاهش کرد و دست ته رو از روی شکمش برداشت...
+میگم اذیت میشم بعد تو قربون صدقشون میری...
تهیونگ خنده ی مستطیلی ای کرد و گونشو نوازش کرد...
میدونست به خاطر حاملگیش حساس میشه و یکم حسود...
_بیانه لاو...میدونی که تورو از همه بیشتر دوست دارم(لبخند)
=ت...تهههه...
با صدای هان سریع بلند شد و توی هوا گرفتش...
یه دستی روی کولش انداخت که هان با مشت به کمرش زد....
=هوووی ولم کن...بذارم زمیننن...
تهیونگ نیشگونی از رانش گرفت که هان دادی زد و فکشو بهم فشارداد....
_حالا دیگه اسپایدرمن بازی در میاری؟...میدونی اگه چیزیت بشه سان چیکارمون میکنه؟
هان با پاش لگدی به شکم ته زد...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...