دستاشو به معنی چرا تکون داد که تهیونگ نیشخندی زد...
_همینطوری...
جونگ کوک سعی کرد خودشو بیتفاوت نشون بده اما سوال تهیونگ مثل نوار ضبط شده مدام تو ذهنش تکرار میشد...
_برو بیرون...میخوام یکم استراحت کنم...
کوک بلند شد و از اتاق بیرون رفت...چقدر بد شد که سان اینجا نیست...اینجوری واقعا تنها بود...
تهیونگ بعد از رفتن کوک دستاشو زیر سرش گذاشت و به سقف خیره شد...زبونشو روی لباش کشید و لبخندی زد...
_دوباره حسش کردم...
.........
بعد از حلقه حلقه کردن زنجبیل ها چاقو رو کنار گذاشت و به سان نگاه کرد...
×خب...تا اینجا که فهمیدی؟...
سان سر تکون داد و از شدت لذتی که از بوی خوب زنجبیل میگرفت چشماشو بست...
وویونگ خندید و قوری رو برداشت...
×سان...
سان چشماشو باز کرد و به وویونگ نگاه کرد...
×حواست هست؟...
÷اره اره...ببخشید من عاشق ادویه و گیاهای خوش عطرم...
وویونگ در قوری و باز کرد و چند حلقه زنجبیل تازه توی توریش گذاشت...
×چون لیوان دمنوش نداشتی توی قوری درست میکنیم!
زیر کتری و خاموش کرد و اب جوش و توی قوری ریخت...
×بعد درشو میبندیم و میذاریم روی کتری...تا خوب عطر و رنگ بگیره...
سان با دقت به کارای وویونگ نگاه کرد و سر تکون داد...
×فقط یادت باشه توی کتری اب باشه...همینجوری خالی روی گاز نذاری...زیرشم خیلی زیاد نکن...
÷ممنونم وویونگ...فک کنم متوجه شدم(لبخند)
وویونگ لبخندی زد و خواست از آشپزخونه بیرون بره که ووجین اومد پیشش...
><وودونگی میشه بیای اتاقم؟...
وویونگ از اسم کیوتی که ووجین براش گذاشته بود لبخند زد و دستشو گرفت...
×باشه عزیزم...
ووجین وویونگو تو اتاقش برد و روبه روش ایستاد و با ذوق نگاهش کرد...
ESTÁS LEYENDO
talk to me
Fanfic[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...