talk to me (part 126)

1.5K 177 36
                                    

درحالی که به دیوار تکیه داده بود یواشکی سانمی ای که هنوز تو برگه امتحانش خم بود و نگاه می‌کرد...

سنگ کوچیک جلوی پاشو شوت کرد و نفسشو کلافه بیرون فرستاد...

برای اولین بار تو عمرش تقلب کرده بود و برگش‌و دو دستی دراختیار سانمی گذاشته بود...

♧چرا نمیای...من که بهت تقلبم رسوندم...

از استرس پوست لبشو میکند که با صدای باز شدن در سریع سرشو بلند کرد...

سانمی با رنگ و رویی پریده بیرون اومد و از نرده ی پله های کنار در گرفت...

دونگ ووک سریع جلو رفت و از بازوش گرفت و نگاهش کرد...

♧سانمی خوبی؟...چ..چطور بود؟...

سانمی به دونگ ووک نگاه کرد و جامدادیش از دستش افتاد...

اونقدر سریع و غافلگیرانه دونگ ووک و بغل کرد که اگر از نرده ها نمی‌گرفت با هم از پله ها پرت میشدن...

با بهت و گیجی و البته خوشحالی خودشو جمع و جور کرد اروم دستاشو پشت سانمی گذاشت...

♧س..سا...

/مممممممنونممممممممم وووککککک...

.................

دوباره عکسارو بالا پایین کرد...

دستشو تو موهاش برد و از راننده تاکسی خواست تا تند تر به سمت خونشون بره...

♤این همه آدم درخواست دادن...ولی...عاه نمیتونمممم...

کلافه و درمونده چشماشو مالید و از برنامه دوستیابی ای که تازه نصب کرده بود بیرون اومد...

چشماشو بست و سعی کرد به چیزی فکر نکنه...

♤شاید باید تا اخر عمر تنها بمونم...

...............

برای بار چندم به سانمی که موهای لختشو مدام پشت گوشش میداد نگاه کرد...

نمیدونست الان وقتشه یا نه....ولی اینو میدونست که دیگه طاقتش تموم شده....

به گارسون که هنوز مشغول بقیه بود نگاه کرد و خنده ی خرگوشی ای کرد...

♧از عمو شنیده بودم...که...توهم شیر موز و شیرتوت فرنگی دوس داری....

سانمی گیره ی سر توت فرنگی کوچیکی از جیب کولش بیرون آورد و به موهاش زد تا توی صورتش نریزن...

/ارهههه...عاشقشمممم(خوشحال)

دونگ ووک خندش بزرگتر شد و دستاش و توهم قفل کرد...

♧اوه م..منم عاشقشم...

سانمی خنده ی ریزی کرد و به دندونای خرگوشی پسر روبه روش نگاه کرد...

/بعضی وقتا حس میکنم تو فقط یه کپی از عمو کوکی هستی توی همه چی(خنده)

دونگ ووک تا حالا ۱۰۰ بار این جمله رو از بقیه شنیده بود اما شنیدنش از سانمی براش خیلی جذاب تر بود...

talk to meWhere stories live. Discover now