_یعنی چی جونگ؟...الان باید به من این خبر و بدی؟(عصبانی)
_خفه شو...هایششش...
_نه نمیخواد الان مزاحم چوی بشی...خودم بهشون خبر میدم...
_جونگ به چوی سان و جئون جونگ زنگ نزن...به هر خر دیگه ای خواستی زنگ بزن...
گوشیو روی تخت پرت کرد و به موهاش چنگ انداخت...
_اخه نیویورک...الاااااننن؟...نمیشد مصاحبه ی کوفتیشونو یکم زودتر خبر بدن؟...
_خدا کنه هتل گیرمون بیاد...خارجی های وقت نشناس...
گوشیو برداشت و اول با سان تماس گرفت...
÷الو...
_سان...یه خبری برات دارم...
÷چیزی شده؟...
_فردا ساعت ۱۰ صبح بلیط نیویورک داریم...
÷چی؟...برای چی؟...
_مصاحبه...عوضیای وقت نشناس...
÷اونوقت الان باید بهمون بگن؟...
_خودمم اعصابم خورده سان وسایلتو جمع کن فردا قبل ده فرودگاه باش...
÷ولی...من نمیتونم بیام...
_چی؟...
÷تازه میخواستم چندروزیو مرخصی بگیرم...
_ووجین چیزیش شده؟(نگران)
÷عاااا...نه...یعنی...یه مریض دارم باید ازش مراقبت کنم...
_خانم لی؟....
÷نه اون خیلی وقته رفته...
تهیونگ روی تخت نشست و چشماشو ریز کرد...
_پس تو این مدت کی از ووجین نگهداری میکرد؟...
÷خب...پرستار جدید...
_تو که به کسی اعتماد نداشتی...
÷به این دارم...
_میشناسمش؟...
÷شاید دلش نخواد تو بدونی...
_چرا حس میکنم اون دوست پرروعه کوکه...
÷مهم نیست...من نمیتونم فردا بیام...
_ساننن تو مدیر برنامه ی منی..یعنی چی؟...
÷حالش خوب نیست...واقعا نمیتونم تنهاش بذارم...
_به هیج دردی نمیخوری سان...
÷به کوک خبر دادن؟...
_نه...تو بهش زنگ بزن...
÷من نمیتونم ته باید برم شمارشو میدم خودت زنگ بزن...
_من به یه لال باید چی بگم از پشت گوشی؟...
÷اتفاقا تو بهتر از همه حرفاشو متوجه میشی...
تهیونگ کلافه سمت یخچال رفت و بطری ابی برداشت...
_شماره فاکیشو بده...
VOCÊ ESTÁ LENDO
talk to me
Fanfic[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...