talk to me(part 42)

3.2K 435 199
                                    

_یعنی چی جونگ؟...الان باید به من این خبر و بدی؟(عصبانی)

_خفه شو...‌هایششش...

_نه نمیخواد الان مزاحم چوی بشی...خودم بهشون خبر میدم...

_جونگ به چوی سان و جئون جونگ زنگ نزن...به هر خر دیگه ای خواستی زنگ بزن...

گوشیو روی تخت پرت کرد و به موهاش چنگ انداخت...

_اخه نیویورک...الاااااننن؟...نمیشد مصاحبه ی کوفتیشونو یکم زودتر خبر بدن؟...

_خدا کنه هتل گیرمون بیاد...خارجی های وقت نشناس...

گوشیو برداشت و اول با سان تماس گرفت...

÷الو...

_سان...یه خبری برات دارم...

÷چیزی شده؟...

_فردا ساعت ۱۰ صبح بلیط نیویورک داریم...

÷چی؟...برای چی؟...

_مصاحبه...عوضیای وقت نشناس...

÷اونوقت الان باید بهمون بگن؟...

_خودمم اعصابم خورده سان وسایلتو جمع کن فردا قبل ده فرودگاه باش...

÷ولی...من نمیتونم بیام...

_چی؟...

÷تازه میخواستم چندروزیو مرخصی بگیرم...

_ووجین چیزیش شده؟(نگران)

÷عاااا...نه...یعنی...یه مریض دارم باید ازش مراقبت کنم...

_خانم لی؟....

÷نه اون خیلی وقته رفته...

تهیونگ روی تخت نشست و چشماشو ریز کرد...

_پس تو این مدت کی از ووجین نگهداری میکرد؟...

÷خب...پرستار جدید...

_تو که به کسی اعتماد نداشتی...

÷به این دارم...

_میشناسمش؟...

÷شاید دلش نخواد تو بدونی...

_چرا حس میکنم اون دوست پرروعه کوکه...

÷مهم نیست...من نمیتونم  فردا بیام...

_ساننن تو مدیر برنامه ی منی..یعنی چی؟...

÷حالش خوب نیست...واقعا نمیتونم تنهاش بذارم...

_به هیج دردی نمیخوری سان...

÷به کوک خبر دادن؟...

_نه...تو بهش زنگ بزن...

÷من نمیتونم ته باید برم شمارشو میدم خودت زنگ بزن...

_من به یه لال باید چی بگم از پشت گوشی؟...

÷اتفاقا تو بهتر از همه حرفاشو متوجه میشی...

تهیونگ کلافه سمت یخچال رفت و بطری ابی برداشت...

_شماره فاکیشو بده...

talk to meOnde histórias criam vida. Descubra agora