حوله هتل و دور کمرش پیچید و از حموم بیرون اومد و با چشماش دنبال خرگوش کوچولوی توی اتاقش گشت...
لبه پنجره نشسته بود و پاهاشو تو شکمش جمع کرده بود...با هنذفری هایی که دیگه به جونش بسته بودن اهنگ گوش میداد و با چشمای درشت و براقش به بیرون نگاه میکرد و شیر توت فرنگیشو میخورد...
لبای تهیونگ از مظلومیتش کش اومدن و اروم و بیسر و صدا مشغول پوشیدن لباساش شد...
دلش میخواست بحث لال نبودنشو وسط بکشه و ببینه مشکل اصلیش چیه اما...
باید تا یک ربع دیگه به محل مصاحبه میرسیدن...
_یا...
با دیدن کوک که صداشو نمیشنوه جلو رفت و هنذفری و از گوشش بیرون کشید....
کوک با ترس سرشو بلند کرد و با دیدن تهیونگ دهنش باز موند...
واااییی خدایاااااا چجووریییی...بااا ایننن موهای خیسی که اسپری زده...انقدددد ددی شدههه...
تهیونگ دستاشو جلوی صورت کوک تکون داد...
_هی کوک...با توام...پاشو دیرمون شد...
جونگ کوک خودشو جمع و جور کرد و بلند شد و سمت کولش رفت...
یه بافت مشکی یقه اسکی بیرون اورد که متوجه شد خیلی اتفاقی تهیونگ هم یه بافت همون شکلی پوشیده...
با خوشحالی در کولشو بست و برگشت تا لباسشو عوض کنه که تهیونگ و دید که روی تخت منتظر نشسته و نگاهش میکنه...
_بجنب...
کوک کمی این پا و اون پا کرد و با خجالت به تهیونگ نگاه کرد...
سمت در حموم رفت تا اونجا لباسشو عوض کنه که صدای تهیونگ و شنید...
_همینجا...
کوک با تعجب نگاهش کرد...
الان...این...یکم زود پیش نمیریم خدایا؟...
تهیونگ بلند شد و سمت کوک رفت و لبه ی بولیزشو گرفت...
_درمیاری یا خودم...
کوک سریع سرتکون داد و عقب رفت...
فاااکک قلبممممم الان میاددد تو دهنم...جلوش...جلوش لخت شم؟...
چرخید و پشتشو به تهیونگ کرد تا خجالتش کمتر بشه...
تهیونگ پوزخند زد و منتظر بهش نگاه کرد تا ببینه میخواد چیکار کنه...
کوک سریع لباسشو دراورد و کلشو توی بافت مشکیش برد تا بپوشتش...که صدای در و شنید...
با استرس برگشت و وقتی جای خالی تهیونگو دید نفس راحتی کشید...
هوووف...الان وقتش نبود...
کت کوتاه کلاه دارشو هم پوشید و خواست بیرون بره که تهیونگ داخل شد...
CZYTASZ
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...