talk to me(part 57)

3.1K 348 115
                                    

_امروز بعد از شرکت میریم خونه ی تو...که وسایلتو جمع کنی...بعدم میسپرم به بچه ها با قیمت خوب بفروشنش...

جونگ کوک موهاشو با دستش صاف کرد و ابنبات چوبیشو تو دهنش چرخوند...

+زردآلو...

تهیونگ نگاهشو به کوک داد و دنده رو عوض کرد‌...

_الان میخوای بیب؟...هوس کردی؟...(متعجب)

+نه نه(خنده)زردآلو اسم ماشینمه...

_اووووع...همون بوگاتی زرده که اونروز جرثقیل برد...

+بله دقیقا همون...اونم باید بگیرم...

_میگم بعدا جونگ...

+نههه...هیچچچ کس حق نداره به زردالو حتی دست بزنه...اون بچه حساسه...فقط با من کنار میاد...

_الان داری شوخی میکنی دیگه؟...

جونگ کوک ابنباتشو از دهنش اورد و بااخم کیوتی به  تهیونگ نگاه کرد...

+من سر زردآلو شوخی ندارم...خودممم باید بیارمش...

_خیلی خب خیلی خب...میگم ماشین منو جونگ بیاره...من و تو با زردااآلوووو میریم خوبه؟...

+خوبه...(خرگوشی)

...........

×واقعا بلد نیستی عزیزم؟...(سرفه)

ووجین لباشو غنچه کرد و پنجه پاشو رو زمین چرخوند...

><اخه...هیچکی نبود یادم بده...خانم لی هم...خیلی پیر بود...نمیخواستم خستش کنم...

وویونگ ووجین و بغل کرد و محکم فشارش داد...

×اووووف‌...با درک و شعور منننن...

چند بار محکم گردن و لپ ووجین و بوسید که از خنده غش کرد...

×خب...حالا وودونگی میخواد بهت دوچرخه یاد بده...(لبخند)

><دیگه ماسک نرن وودونگی جونم باشه؟

وویونگ خندید و سر تکون داد...

با هم توی اتاق ووجین رفتن و دوچرخه ی کوچولوشو کلاه ایمنی شو برداشتن...

سوار اسانسور شدن و از ساختمان بیرون اومدن...

وویونگ دوچرخه روی توی محوطه ساختمان گذاشت و کمک کرد ووجین روش بشینه...

×خب دوچرخه چرخ کمکی نداره...(سرفه)چه بهتر...از همون اول کامل یاد میگیری!

><الان باید چیکار کنم...ا...این داره میوفته...

وویونگ دوچرخه رو صاف نگه داشت و سعی کرد ووجین و بنشونه...

×عزیزم...بشین...(سرفه)باید بشینی اینو برای این گذاشتن که اون تپلیارو بذاری روش...(خنده)

ووجین نمکی خندید و سعی کرد بشینه...

><اینجوری نگو...خجالت میکشم وودونگی...

talk to meWo Geschichten leben. Entdecke jetzt