talk to me(part 95)

1.9K 204 84
                                    

سرشو روی شکم وو گذاشته بود منتظر کوچیک ترین لگدی بود تا با ذوق همه رو خبر کنه اما انگاری نی نی شون تنبل تر از این حرفا بود...

روی تخت جا به جا شد و به وو که با لبایی نیمه باز به خواب رفته نگاه کرد...

بولیزشو بالا داد و شکمشو بوسید...

ناشیانه نوازشش کرد و لباشو به شکم وو چسبوند و اروم شروع به صحبت کرد...

><نی نی...نی نی جونم صدامو میشنوی؟...

گوششو به شکم وو چسبوند و لباشو از ذوق بهم فشار داد...

><فقط یه لگد کوچولو...تروخدا.‌..

دوباره شکمشو بوسید و لباشو غنچه کرد...

وویونگ تکونی خورد و دستشو پشت کمر ووجین گذاشت و توی بغلش کشیدش...

×عاه...چیکار میکنی عزیزم؟...(لبخند)

ووجین گونه ی هلویی وویونگ که به خاطر بارداری تپل تر شده بود و نوازش کرد و نگاهشو تو صورت وو چرخوند...

><داشتم با نی نی مون صحبت میکردم...

وویونگ لبخندی زد و چشماشو به زور باز نگهداشت...به خاطر کم خونی سریع خسته میشد و مدام خوابش میومد...

×هوم...چی میگفتی؟...

><گفتم یه لگد کوچولو بزنه...ولی خیلی تنبله پاپا...

وویونگ خندید و سرشو بوسید...

×یکم صبر کن عزیزم...عکسو که دیدی الان انقد دست و پاهاش کوچولوعن که اگه لگد بزنه یا مشت بزنه دردش میگیره...

ووجین از بغل وو بیرون اومد و با قیافه🥺به شکم وو نگاه کرد...

لپاشو محکم گرفت و فشار داد که لباش غنچه شد...

><ایگوووووو‌‌‌‌‌ووووو...یعنی الان اییینقده؟🤏🏻

وویونگ خندش بلندتر شد و لپ ووجین و گازگرفت...

×نه کیوتتتم...مگه فندقه؟(خنده)فقط یکم کوچولوعه باید صبر کنی عشق منننن...

ووجین اخی گفت و لپشو مالید و خواست چیزی بگه که صدای زنگ در و شنید و مثل جت سمت در دوید...

><اپااااااااا....

..............

_استراحت...

جونگ با تعجب به ساعتش نگاه کرد و سمت ته رفت...

*اقا فقط یه ربع کار کردیم...سانس قبل هم ۲۰دقیقه بود...

تهیونگ نگاهی به جونگ کرد و دهنشو باز کرد و داد زد...

_اسسسترااحتتتتت...

جونگ تو جاش پرید و سریع سمت بقیه رفت...

تهیونگ خندش که از اون موقع نگهداشته بود و رها کرد و سرتکون داد...

talk to meWhere stories live. Discover now