_استراحتتت...
خواست سمت کوک که طبق معمول غرق عکسایی که گرفته بود بره اما با صدای جونگ مسیرشو عوض کرد...
*گوشیتون...
ممنون ارومی گفت و جونگ با خنده ی دندون نمایی ازش دور شد...
تهیونگ گوشیو بالا اورد و با دیدن اسم شخص محکم رو پیشونیش کوبید...
_الو...اپا...ببخشید براتون توض...
*اولللل سلام...
تهیونگ گوشه ای نشست و با دستش به میکاپ ارتیست ها و استایلیست ها اشاره کرد تا ازش دور شن...
_سلام...
*من واقعا باید از این سایت ها و چرت و پرتا بفهمم دارم نوه دار میشم؟...
تهیونگ لبشو گاز گرفت و با خودکار کنارش بازی کرد...
_ببخشید اپا...انقد ذوق زده بودم و هول بودم که اصلا...هوووف...معذرت میخوام...
*(خنده)بسه دیگه....مگه بچه ای که هی ازم معذرت خواهی میکنی...مبارک باشه عزیز دلم خیلییییییی خوشحال شدم وقتی شنیدم...ببینم راسته دیگه؟
تهیونگ با تصور بچشون خنده ی مستطیلی کرد و توی جاش جابه جا شد...
_ارهههه وای بابا باورت میشه...قراره یه بچه داشته باشیم که مال خودمونههه...این...این خیلی قشنگه...
*ایگووو...معلومه پسر قشنگم...ببینم مامان بابای کوک هم میدونن؟...
_اوهوم...دیشب بهشون خبر دادیم واااایی بابا انقددد خوشحال شدن که حد نداشت(لبخند)
*اوه...عزیز دلم میدونی که من خیلی نمیتونم بیام سئول...تا مسافرت برای کوک سخت نشده حتماااااا یه سر به این پیرمردم بزنید باشه؟...
_هایششش چی چیو پیرمرد...من تازه برات یه دافولی خوشگل پیدا کردم(خنده های شیطانی مخصوصش)...
*تهههه تو هنوز بزرگ نشدی نه؟...
تهیونگ خندید و سمت جونگ کوک رفت...
_دلم میخواد تا اخر عمرم پسر کوچولوی بابام باشم...
*خود شیرین(خنده)گوشیو بده دوماد خوشگلم میخوام باهاش حرف بزنم!
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...