به اپارتمان روبه روش نگاهی انداخت و سمت سان رفت...
زنگ ایفونو فشار داد و با لبخند به وویونگ نگاه کرد...
×ووجین خونه تنها میمونه؟...
÷نه اون فقط ۷سالشه...خانم لی از نوزادی پرستارشه اون همیشه پیششه...
×اوع...خیلی دوست دارم زودتر ووجین و ببینم!(ذوق زده)
خانم _اوه سان شی امروز زود اومدید خونه...
÷چند ساعتی مرخصی گرفتم مهمون هم داریم!(لبخند )
در باز شد و سان کنار رفت تا اول وویونگ بره تو...
×اول تو برو...
سان لبخندی زد و دستشو پشت کمر وو گذاشت و اروم سمت داخل هدایتش کرد...
بعد هم خودش وارد شد و درو بست...
سوار اسانسور شدن که وویونگ به خودش اومد...
×اوووه...من چیزی برای ووجین نگرفتم!
÷لازم نیست وویونگ اون...
وویونگ سریع دکمه ی پارکینگ و زد و اسانسور سمت پایین رفت...
×مگه بچه هارو نمیشناسی سان...اونا همیشه منتظر جایزن!...این توی دیدار اول خیلی تاثیر داره!
سان چونشو خاروند و از اسانسور بیرون اومد...
÷به نظر میاد خیلی راجب بچه ها میدونی!...
وویونگ خندید و با چشماش دنبال سوپر مارکت گشت...
×وقتی دو سال پرستار بچه باشی خود به خود باهاشون اشنا میشی...(لبخند)
سان ایستاد و با تعجب نگاهش کرد...
÷پرستار؟...
وویونگ برگشت و نگاهش کرد...
×اره...تو اینجا وایستا در بسته نشه...من الان چند تا خوراکی میخرم سریع میام!
سان سر تکون داد و اونقدر به وویونگ نگاه کرد تا رفت توی مغاره و از دیدش خارج شد...
÷پرستار...مگه چند سالشه؟...
><اپا...چرا دم در ایستادی؟...
صدای ووجین و از ایفون شنید و سرشو سمت ایفون چرخوند...
÷الان میام بالا عزیزم...منتظر مهمونمونم...
><اخ جوووون مهمووون!...نی نی هم داره؟...
÷نه عزیزم...
زیر لب اروم گفت...÷اما خودش مثل یه نی نیه(لبخند)
><پس من میرم لباس خوشگلامو بپوشم!(ذوق زده)
÷باشه عزیز دلم(خنده)
ووجین حق داشت که با اومدن مهمون به خونشون هر چقدر هم بزرگسال خوشحال بشه...از بچگی تنها بزرگ شده بود و وقتی سالی چند بار اسم مهمون میومد از خوشحالی بال درمیاورد...هر چند که کسی جز عمو تهیونگش خیلی بهش اهمیت نمیداد...
VOUS LISEZ
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...