talk to me(part 50)

3.7K 409 108
                                    

÷نمیذارم بری وو...

وویونگ سعی کرد سان و از در کنار بزنه اما سان ذره ای تکون نخورد...

×سانا...(سرفه)من خوبم...

سان دستشو روی پیشونی وویونگ گذاشت و چشماشو ریز کرد...

÷داری تو تب میسوزی عزیزم...خیلی خطرناکه شب تنها بمونی...

وویونگ موهاشو از صورتش کنار داد و کولشو روی شونش جابه جا کرد...

وویونگ موهاشو از صورتش کنار داد و کولشو روی شونش جابه جا کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

×اخه‌.‌‌..اینجوری(سرفه)من...

سان از شونه هاش گرفت و روی مبل نشوندش...

موهای وویونگ و از صورتش کنار داد و به ساعت نگاه کرد...

÷الان باید قرصتو بخوری چاگی...

از جاش بلند شد و سمت یخچال رفت..‌.

وویونگ چشماشو مالید تا از خوابالودگی و خستگیش کم بشه اما تبی که داشت پلکاشو گرم میکرد و میسوزوند...

سان بسته قرص و لیوان اب و جلوی وویونگ گرفت و کنارش نشست...

÷چرا انقدر قیافت خستس چاگی...حالت خوبه؟...

وویونگ چشماشو مالید و لیوان و از سان گرفت و قرصشو خورد...

×مرسی...اوه...من(سرفه)سرم...سنگینه...داغم...عاه...(سرفه)چشمام میسوزه‌...

سان لیوان و ازش گرفت و روی میز گذاشت و خودشو جلوتر کشید...

ماسک وویونگ و پایین داد و با دیدن گونه های سرخش چشماش گرد شد...

÷چ...چاگی...

وویونگ بیحال و سمت خودش کشید که توی بغلش افتاد...

÷هایشش...چرا انقد داغی(نگران)قرمز شدی...

×اوممم...گرمه...(سرفه)

سان با استرس بلند شد و وویونگ و براید استایل بغل کرد و سمت اتاقش رفت...

تن داغ و لرزون وویونگو روی تخت گذاشت و سمت در رفت...

÷میرم ماشینو اماده کنم باید بریم دکتر...

×عااا...نه...(بیحال)

سان برگشت و به چشمای خمارش که از تب قرمز شده بود نگاه کرد...

÷نه نه...تبت خیلی بالاس...باید...

talk to meWhere stories live. Discover now