talk to me(part 116)

1.3K 204 55
                                    

بعد از نهار خوشمزه ای که با کمک وویونگ و جونگ کوک پخته شده بود...

سان و تهیونگ مسئول خوابوندن بچه ها شدن و وویونگ و جونگ کوک هم باهم مشغول فیلم دیدن شدن‌‌‌‌‌...

فلیکس درحالی که پاهای کوچولوشو روی تخت جمع میکرد به ووجین که چشماشو بسته بود نگاه کرد...

%عام...معدت خوبه وو؟

ووجین اروم چشماشو باز کرد و به فلیکس نگاه کرد...

><هیچکی اندازه تو وو رو قشنگ نمیگه(لبخند)

فلیکس لبخند خجالتی ای زد و به توپای روی سقف که شبیه سیاره ها رنگ شده بودن نگاه کرد...

><برام عجیبه که با باباهام و...کلا روابطمون انقدر راحت کنار اومدی از روز اول...

%اوه خب...به نظرم شما...از هرخانواده ای که تاحالا دیدم خوشبخت ترین...وقتی وارد خونتون شدم...حس خوشبختی و زندگی توی تموم سلولام نفوذ کرد...باباهات...واقعا عاشق همن...

ووجین نشست و آروم دست فلیکسو گرفت...

><واقعا...از درکت ممنونم عزیزم...

فلیکس لبخندی زد و دست ووجین و اروم فشار داد...

%نمیخوای از...

><چرا چرا(خنده)

ووجین موهاشو بالا داد و نفس عمیقی کشید...

><خب زندگی ما و عموم بهم وصله...ماجرا از کوکی شروع میشه...وقتی ۱۸سالش بود با یه نفر به طور ناشناس اشنا میشه و...عاشقش میشه...و ۵سال با خاطراتش زندگی میکنه...کوکی عکاس خیلی حرفه ایه...میگذره تا اینکه عاشق مدل تازه معروف شده کیم تهیونگ یاهمون وی میشه...خیلی درخواست داده بود تا عکاسش بشه اما اون موقع ۲۴ سالش بوده و شرط عمو عکاس بالای ۳۰ سال بوده...پاپام که ادیتور و دوست صمیمی کوکی بوده از عشقش خبر داشته و خیلی به بابام مدیر برنامه عمو ایمیل میداده...

فلیکس گیج به ووجین نگاه کرد و سرشو تکون داد...

%یه لحظه صبر کن‌...عام...بابات مدیر برنامه عموت بوده؟...

><خب اره... یعنی قبلش مدل بود ولی وقتی دیابت گرفت...همون روز هم مامانمو از دست داد هم شغلشو هم سلامتیشو...

%اوه م...من متاسفم...

><(لبخند)مهم نیست دیگه گذشته عموم همون شب اومد پیشمون و...کمکمون کرد...چنو سال بعد وقتی ۷سالم بود نمیدونم چی میشه که عمو اعصابش از پرحرفیای عکاسا خورد میشه و به بابام میگه یا عکاس لال پیدا میکنی یا اخراجت میکنم...

%اوه...این خیلی شرط سختی بوده...

><اوهوم‌...بابام اعلامیشو میزنه ولی...هیچ کس بهش ایمیل نمیده...تا اینکه پاپا باخبر میشه و میره پیش کوکی که افسردگی گرفته بود...بهش میگه درخواست عکاس لال تو هر سنی دادن...و...نقشه میکشن که...

فلیکس بالشتو محکم تو بغلش گرفت و با هیجان به ووجین نگاه کرد...

%نگو که خودشو به لالی زد؟(مشتاق)

ووجین خنده ی نمکی ای کرد و سرشو تکون داد...

><کوکی عاشقش بود و هرکاری براش میکرد...با بابام نقشه کشیدن و قرار شد کوکی نقش بازی کنه...تو همین اوضاع پای پاپا به خونه ی ما باز میشه و...من و بابام واقعا عاشقش میشیم...

فلیکس 🥺 شد و منتظر به ووجین نگاه کرد...

><خلاصه پرستار پیرم میره و میفهمیم پاپا قبلا پرستار بوده و...دیگه کاری تو اتلیه هم نداشته و‌...میاد پیش من ولی شبا میرفته خونه خودش...

%خب خب...

><عموم با کوکی بداخلاقی میکرده تا اینکه کم کم هردوشون حس میکنن همو میشناسن و...کوک میفهمه اون ادم تو ۱۸سالگیش عمو بوده...و عمو هم دنبالش میگشته...و کوکی بهش میگه که لال نیست...

%واووووو چقد عجیب‌...

><اوهوم خیلی...عمو خیلی بهتر شده از بچگی که باهم خیلیی خوش میگذروندیم اما با بقیه بداخلاق بود هنوزم که هنوزه پاپام و عمو باهم لجن(خنده)خلاصه عروسیا تو یه روز میوفته و...ازدواج...یکم بعدشم پیشنهاد حاملگی و پیوند رحم...و بعدش سانمی و دوقلو ها...

فلیکس لبخند تلخی زد و با انگشتاش بازی کرد...

%عاه...چقد جالب و...نمیدونم چی بگم این...شبیه یه داستان عاشقانه خیلی طولانی بود‌.‌‌..

ووجین نزدیکتر اومد و موهای فلیکس و از صورتش کنار داد...

><هوم...همیشه از بچگی بهم گفتن که به آدما عشق بورزم و اینکه عشق جنسیت نداره...

%اوهوم...ب...برای همین با منم انقد مهربونی؟

ووجین سرشو پایین انداخت و لباشو تر کرد‌‌‌‌...‌

><خب اره.‌..

%چون گفتن به همه عشق بورزی؟

><عانده...

ووجین سرشو بالا اورد و به چشمای براق پسر دوست داشتنیش نگاه کرد...

><چون گفتن...عشق جنسیت نداره...‌

فلیکس نفسش بند اومد و به ووجین خیره موند...

فلیکس نفسش بند اومد و به ووجین خیره موند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این یه مدل اعتراف بود؟...

خواست بحثو عوض کنه چون نمیخواست با خیالبافی قلب عاشقشو اذیت کنه...

%عاه...ام...میدونی من...واقعا خانوداتونو دوست دارم وو...این..خانواده عاه همیشه ارزوی من بوده.‌‌‌..

ووجین گونه ی فلیکس و نوازش کرد و نفس عمیقی کشید...

><میدونم خیلی یهوییه ولی‌‌...میشه ازت بخوام تو هم عضو خانوادمون بشی...عزیزم؟

سلام هه سان هستم😍👋🏻

عاااااششقتونممممم❤❤❤



talk to meWhere stories live. Discover now