+عاااه...ته...
تهیونگ با صدای کوک و تکون خوردناش بیدار شد و از پنجره به بیرون که هنوز تاریک بود نگاه کرد...
_هومممم...
جونگ کوک خواست بچرخه که دوباره نالش دراومد و دستشو روی شکمش گذاشت...
+ت...ته...تو...هنوز تومی؟...
تهیونگ با گیجی چشماشو مالید و به پایین نگاه کرد...
_عاه...ببخشید عزیزم...بعد ارگاسم خیلی خوابالو میشم...
کوک اروم خودشو جلو کشید که تهیونگ هم کمکش کرد تا عضوشو بیرون بیاره...
کوک دستشو زیر شکمش گذاشت و ناله کرد...
+فاککک...حتی از روی شکمم هم میتونم حسش کنم...
تهیونگ نیشخندی زد و عضوشو بیرون اورد که پریکامش کم کم از سوراخ کوک بیرون اومد...
_بده؟...
جونگ کوک ملافه رو روخودش کشید و سمت تهیونگ چرخید...
+سایز دیکت؟...
تهیونگ سرشو تکون داد و موهای کوک و از صورتش کنار داد...
+تو الان داری به کینگ سایزت توهین میکنی؟
تهیونگ خندید و دستشو اروم روی دیک کوک کشید...
_توهم از من کم نداری بیب(خنده)
+ولی تو بزرگتری...
_هومم...برا همین اونروز تودسشویی انقد کنجکاو بودی تا ببینیش؟(نیشخند)
گونه های کوک سرخ شد و سرشو توی سینه ی ته قایم کرد...
+تو هم به بهونه زیپ لمسم کردی...جناب وی...
تهیونگ از یادآوری خاطراتشون لبخندی زد و موهای کوک و بوسید...
_اینارو باید خوب یادمون بمونه که بعدا برای بچمون تعریف کنیم(خنده)
کوک با مشتش اروم به سینه ی ته زد و چشماشو بست...
+یه کلمه بگی خودم میکشمت...
............
÷چاگی...من...
وویونگ از شونه ی سان گرفت و روی تخت پرتش کرد و سرشو روی کمر سان گذاشت...
×کمرممممم...داره میششششکنههه...عایی...
سان سرشو از توی بالشت بیرون اورد که وویونگ از موهاش گرفت و دوباره توی بالشت فشار داد...
با صدای خفه شده ای نالید...
÷عزیزم...خودت اصرار کردی...
وویونگ گازی از پهلوش گرفت که اخش دراومد...
×ارهه من اصرار کردم...عاییی اما نگفتم...چه پوزیشنیییی...
÷عایییی عاخ...وو...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...