talk to me(part 66)

2.7K 338 104
                                    

کلافه از نور کور کننده ای که از پنجره به چشمش میزد غر غر کرد که از پشت پلکاش سایه ای رو حس کرد...

اروم چشماشو باز کرد و دستی رو دید که جلوی صورتشه تا افتاب بهش نخوره.‌..

سرشو چرخوند و با دیدن سان که نشسته بود و نگاهش میکرد چشماشو مالید و به تاج تخت تکیه داد...

×عا...صبح بخیر...

سان لبخندی زد و دستشو پایین اورد...

÷صبح بخیر عزیزم...

وویونگ دوتا دکمه ی بالایی پیراهنش که باز شده بودن و بست و معذب به دستاش نگاه کرد...

سان کمی خودشو جلوتر کشید و به وویونگ نگاه کرد...

÷عا...بهتری؟...

وویونگ سرش که درحال انفجار بود و گرفت و نه ی ارومی گفت...

×سرم...

÷عاه...طبیعیه خوب میشی چاگی...ام...

وویونگ به سان که با خودش کلنجار میرفت نگاه کرد...

×سان...

سان سریع سرشو بلند کرد...

÷جانم...

×چیزی شده؟...

سان نگاه دو دلی به وویونگ کرد و سرشو خاروند...

قلب_بپرسسس دیگهههههههه...

عقل_بهتر نبود اول براش قرص میاوردی؟...

قلب_اول بپرسسسسس...

سان کمی به وو نگاه کرد و نفس عمیقی کشید...

÷چاگی...عا...از...از دیشب...چیزی یادت میاد؟

وویونگ کمی به سان نگاه کرد و از درد سرش قیافش تو هم شد...

×دی...دیشب؟...

÷اهوم...مست بودی...عر‌وسی...

وویونگ کمی فکر کرد و همزمان سرشو فشار داد...

×عا...من...با کوک بودم...و..هوسوک...

÷خب...

×باهم...به سلامتی خوردیم...

÷خب...بعدش؟...

وویونگ نگاهی به سان کرد و چشماشو ریز کرد...

×تو...تو...

سان کمی جلوتر اومد و با استرس بهش نگاه کرد...

×نبودی...رفتی...انسولین بگیری...بعدش...

÷من بردمت خونه...با ماشین...

وویونگ با لبه ی پتو ور رفت و لباشو کج کرد...

×ن..نه...یادم نیست...

سان نفس راحتی کشید و دستشو گرفت...

÷بعدش آوردمت خونه...خوابیدی...اینو یادته؟

talk to meDonde viven las historias. Descúbrelo ahora